متن احساسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسی
**خیالِ ندیدنت**
چشم میبندم
و نبودنت را تصور میکنم.
خیابانها
بینام میشوند،
دیوارها
سایهات را از یاد میبرند،
و من،
در ازدحام هیچ،
بیهوده به دنبال نشانی
از تو میگردم.
اما هر جا که نباشی،
باد
نامت را در گوشم زمزمه میکند،
و خیالِ ندیدنت،
خود تو میشود...
**خاکستر**
زبانم سوخته است،
نه سیب را میشناسم،
نه باران را.
دلم سوخته است،
نه دستی مرا میگیرد،
نه صدایی مرا میخواند.
در راهی که از دود پوشیده شد،
پا گذاشتم،
بیآنکه بدانم
به کدام سمت میروم.
و در پسِ بادهای سرد،
چیزی فرو ریخت،
شاید من بودم،
شاید باوری...
**سوختن**
زبانم سوخت،
و طعم جهان را گم کردم.
دیگر نه سیب،
نه بوسه،
نه باران...
هیچچیز مثل قبل نبود.
دلم سوخت،
و هیچکس نفهمید.
نه دستی آمد،
نه آوازی،
نه حتی سایهای بر دیوار.
حالا من ماندهام،
با زبانی که نمیچشد،
و دلی که دیگر
هیچچیز را باور ندارد...
**دردی که ماند**
نگاهت نمیکنم،
سخنی نمیگویم،
به رویت نمیآورم.
اما در من،
چیزی نفس میکشد،
چیزی که نامی ندارد،
اما هر شب،
در گوشهای از قلبم
چنگ میزند.
حق من نبود،
اما سهمم شد.
چیزی شبیه زخم،
شبیه سایهای که
از دیوارها جدا نمیشود.
و من،
با دستهایی تهی،...
**زخمِ بینام**
دیگر نمیپرسم،
نمیخواهم بدانم
که این درد از کدام سایه افتاد
بر تنِ خستهام.
دیگر نمیگویم،
چرا که واژهها
در گلوی شب گیر میکنند
و هیچ سحری
برایشان راهی نمیگشاید.
تنها در گوشهای مینشینم،
در دلِ خاموشترین ساعت،
جایی که زخمها،
آهسته
در رگهای شب شنا میکنند.
حقم...
تو را دوست میدارم
تو را دوست میدارم
بیآنکه بدانم چرا
بیآنکه بدانم چگونه
چنانکه برگ،
باران را دوست میدارد
و دریا،
صدای باد را.
تو را دوست میدارم
در سکوتی که میان ما جاریست،
در کلماتی که هرگز گفته نشد،
در نگاهی که از مرز شبها عبور کرد
و...
❉᭄͜͡مثل ماـہ باشیـב زیبا و בست نیا؋ـتنے …❉᭄͜͡
در هر نفس، دلخسته ام؛
از بس که «احساس»،
پنهان کند، بغضی که بند آرد، نفس را!
تو مثل چتر سوراخی
در باران آتش بودی
که سایه ات را
بر سرِ پروانه های سنگی
گسترده بود
و
من
یک قوطی خالی برف شادی
در جیبِ سیاه ابر
صدایم را به آواز سیاه بادها می سپردم
تا شاید در گوش زمین
راز لبخندت را فریاد کنم
اما تو...
کودکان در باغچه ای
که خاکش از خاطرات ماست
تخم رؤیا می کارند
اما ریشه ها
از سنگ فرش خیابان ها سر در می آورند
با دستان کوچکشان
بر آسمان کاغذی
ابرهایی از گچ می کشند
بارانی که می بارد
شور اشک های دیروز است
لبخندهایشان
مانند بادبادکی ست
که...
روی دیوار
ساعت می خندید و زمان عقب عقب می رفت
صندلی ای که نشسته بود
پاهایش را دراز کرد و خمیازه کشید
در یخچال را باز کردم
ماه افتاد بیرون
و با صدای شکستن بشقاب ها
در فریزر یخ زد
قاشقی از سقف آویزان بود
و زیرش یک چتر...
«گلدون»
عشق مثل یک گلدون پر از خاک بود،
که هر روز بهش آب می دادیم، اما هیچ وقت گل نمی داد.
تو گفتی: این گلدون کجاست؟
من جواب دادم: تو نمی بینی؟ همین جاست، در این دست ها.
تو خندیدی و گفتی: دست های تو همیشه خالی اند.
گفتم:...
در موج خیال، دل چو دریا باشد/
هر لحظه به رنگ عشق پیدا باشد/
با بادِ صبا به سوی خورشید رود/
این زندگی ام, که پر ز فردا باشد/
....
...فیروزه سمیعی
ما ماهی تو تنگیم
شایدم تو حوض یه خونه ی قدیمی،
که حتی دیواراش هم یادشون رفته چی بودیم.
هر روز منتظریم،
شاید یه روزی بیای،
دستت رو از لای پنجره بذاری توی آب،
اما همیشه با یکم فاصله،
که نه بتونیم بیافتیم توی دستات،
نه بتونیم پر بشیم از...
شب آرزوها:
خداوندا مرا شورِ دعا بخش!
به احساسم، سروری، پرجلا بخش!
شبیه آرزوهای نهانی،
شبی، جانِ مرا، جامِ صفا بخش!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
در پرده ی راز، عشق پنهان شده است/
آوای دل از فریب لرزان شده است/
هر خاطره ای که در دلم می جوشد/
در آینه ی شکسته حیران شده است...
....فیروزه سمیعی
ماه است اسیرِ چنگِ دیوار هنوز
خورشید امید در قفس تار هنوز
فریادِ خموشِ زندگان در شبِ درد
اندوهِ زمین است و گرفتار هنوز
فیروزه سمیعی
آمدنت
قصه ی پیوستن دو خط بود
دو خط موازی
که به جنونِ هم می رسند
و در نقطه ای خیالی
همدیگر را قطع می کنند
در مسیرت
کلمات می رقصیدند
حروف از هم می گسستند
و جمله ها
در فاصله ی بین نگاه هایمان
بازنویسی می شدند
لبخند تو...
در خطوط لبخندت
شعرها جان می گرفتند
و در نگاهت
حروف
از مرزهایشان عبور می کردند
تا داستانی بی پایان بسازند
داستانی که
در آغاز هر جمله
به تو ختم می شد...
فیروزه سمیعی
سکوت
قطاریست که با چشمان باز می گذرد
و ایستگاه ها
مسیرهایی که هیچ وقت به مقصد نمی رسند
اما در این میان
قلب من
همچنان صدایت را می شنود...
...فیروزه سمیعی
تو نقاش لحظه ها بودی
من شاعر رنگ ها
زمان در گذر بود
و رنگ ها بهم می ریختند
ما در میان دو بوم
و هوایی که از دست رفته بود
دست هایمان از هم دور می شدند
اما لحظه ها هنوز در هم تنیده ی عشق
این رقص همیشه...