شکستی، رد پایت گریه میکرد
نشستی، خون برایت گریه میکرد
قسم بر تشنگیهایت که دیدم
بیابان در هوایت گریه میکرد
«مرا دریاب!» گفتی بار آخر
برادر بیصدایت گریه میکرد
خدا بین تو و آن مشک خالی
برای دستهایت گریه میکرد
پدر از غصه خم شد کوه لرزید
و مادر با...