با مزرعه هایِ سبز از ترانه می آیم
لبخندزنان، به شوق گرم خانه می آیم
با خاطره ها، کنار رود و چشمه می رقصم
از آینه تا طلوع، بی بهانه می آیم
یک دشت شکوفه چیده ام برای دستانت
در خواب نجیبِ ماه و هر جوانه می آیم
این بار...
جهل، پیرت می کند! شاید بدانی بهتر است...
کسبِ فهم ای دوست در اوج جوانی بهتر است
گاه بنشین پایِ زخم دردمندان، ماه من!
از عبوری بی تفاوت، مهربانی بهتر است
عاشق نور حقیقت باش و با دنیا بجنگ!
پای باورهای خود، محکم بمانی بهتر است
دارِ دنیا «رایگان» هرگز...
آخرین باری که زخمی شده بودم
«کرج» با تمامِ خیابان هایش
نتوانست یک جرعه لبخند پیدا کند
برای رفعِ دلمردگی ام!
«تنهایی» گوشتِ زانوهایم را،
می کند و می خورد!
«حسرت» گلویم را گرفته بود!
سایه های فک و فامیل
دورم کِل می کشیدند
و قهقهه شان
تا «نون» پایان...
این خانه! عطرِ گرم نان! زیباست...
آیینه یا آن سرمه دان! زیباست...
عاشق که باشی زندگی خوب است
عاشق شدی، عاشق بمان! زیباست...
آغاز شد زیبایی از اسمت
خانم! شعرم را بخوان! زیباست...
گیسوت، شب را در خودش حل کرد
ماهم تو باشی آسمان زیباست!
حوا شدی تا آدمت باشم...
از کنار خوابِ من رد می شوی
ذهن من باغِ تبسم می شود
این جنون آن قدر می گیرد مرا
صبح، حالم حرفِ مردم می شود!
گاه گاهی اشتیاقِ دیدنت
در وجودم بی قراری می کند
می رسی، چون موج می پیچم به خود
ناگهان وقتِ تلاطم می شود!
گاه...
بر شانه هایِ شهر دیدم پیکرت را
با گریه بوسیدم تمام باورت را
بی خواب بودی از صدای تیر و آژیر
حالا خدا دارد به دامانش سرت را
باور نمی کردم بمانی پای حرفت
تا اینکه دیدم اشک های مادرت را…
زیباتری در عکس های جنگ! آقا
دشت شقایق کرده...
سلام همسنگرِ من! خوب هستی کربلایی؟!
چه جایی بهتر از آن جا که نزدیکِ خدایی...
اگر از حال من جویا شَوی، بد نیستم... باز...
خودت که خوب می دانی ندارم هیچ جایی...
و اما نامه ات را... داده ام دستِ همان که
هنوزم چشم در راه است تا روزی بیایی......
هرچند دنیا خالی از غم نیست خانم!
دیوار شادی هاش محکم نیست خانم...
تنها تویی! تنها تویی دلگرمیِ من
غیر از تو دیگر هیچ یادم نیست خانم
وقتی دلت می گیرد از بغضم، بدان که:
آدم بدونِ درد، آدم نیست خانم!
من روح کوهم با غرور خود، همان که
در...
نکند عاقبتِ قصه ی ما بد باشد!
سر راه من و دستان تو یک سد باشد
نکند اِنَّ مَعَ الْعُسرِ نباشد یُسْرا
نکند جای خوشی، غصه ی بی حد باشد
نکند بوسه ی ما سوژه ی مردم باشد
نکند شانس در این عشق نخواهد باشد
نکند راست بگوید پدرت، در...
خسته ام من خسته از تکرار ها
خسته از بن بست ها، دیوارها
خسته ام از اینکه با صد آرزو
ساختم، ویران شد اما بارها
ساده بودم، ساده بودم، آخرش
ساده بودن داد دستم کارها
از غمم پرسید، گفتم: دیده ایی
شیر باشد طعمه ی کفتارها!
گاه جوری می شود...
برای کودکانِ غزه
بمب در مدرسه افتاد!
بچه ها ترسیدند!
آن قدر که پیر شدند و نفس های آخرشان را
در حیاط؛ پشت نیمکت؛ روی دفتر مشق، جا گذاشتند و رفتند!
رفتند تا جایی پیدا کنند؛
برای کشیدن آسمانی صاف و بی صدای شلیک گلوله!
برای کودکانگی در گیجاگیجِ مزارع...
عاشقانه
بی آنکه بدانی
هرروز، دزدکی
از چشم هایت پرتغال می چینم
با نگاهت حرف می زنم
حواس از لب هایت برنمی دارم؛
تا تک تکِ کلماتت را در مشت بگیرم!
بی اجازه بگویم:
به تعداد چشم هایی که هرگز تو را ندیده اند؛
عاشقت هستم!
آن قدر که می...
نگاهی به کتابِ: من وارثِ اندوهِ پایین شهر هستم/اثری از سیامک عشقعلی.
🔵 سیامک عشقعلی از غزلسرایان جوان امروز است و «من وارث اندوه پایین شهر هستم» اولین اثر منتشرشده اوست که با وجود اولین بودن، هم خبر از پختگی شاعر در کارِ سرودن می دهد و هم بشارتی است...
خورشید جاودانه ی من! ای بهار من!
ای آخرین پیامبر روزگار من!
ای چشم های شاعر و گرمت شروعِ رود
بخشیده ایی ترانه به شب های تار من
دست مرا بگیر که خوشبو شود جهان
روییده از حضور تو تا برگ و بار من
لبخندم از ترنم عشق تو جان...
بگو از این منِ دل خسته ی شاعر چه می دانی؟
گرفتارم به دردی که ندارد هیچ درمانی!
هزار اندوه در دل دارم اما باز می خندم
اگر در گریه خندیدی بدان بدجور ویرانی!
نگو از گل! نگو از باغ! من تفسیر پاییزم
که روحم مانده در هر کوچه ی...
پیش ما دلشدگان مسجد و میخانه یکی ست!
عطر سجاده و هر مستی پیمانه یکی ست!
عقل از روز ازل خواست نجاتت بدهد
قلب اگر راهنما هست که پایانه یکی ست
معرفت باشد و یک جرعه تواضع، به خدا
بر در خانه ی او دوست و بیگانه یکی ست!
ناخلف...
به پایان می رسد این غم، قوی باش!
صبوری کن! بمان محکم! قوی باش!
زمین جای قشنگی نیست شاید
خدا هم گفته؛ ای آدم قوی باش!
اگر مصلوبِ بهتان شد وقارت
به یاد حضرت مریم(س) قوی باش!
تو آن کوهی که فریادش سکوت است
غرورت را نبینم خم! قوی باش!...
تو یک دشت از نرگس و سوسنی!
تو سرگیجه ی یاس و آویشنی!
نگاه تو دریا! صدایت بهشت!
پیام آورِ ناز و رقصیدنی!
تو معشوقه ی قلب این شاعری
خدایی و شاید به شکل زنی!
ببین! واژه هایم خجالت کشید...
تو از وصف در شعر، هستی غنی!
و من تا...
می توان (بی خستگی) صدقرن از عشقت نوشت،
روز و شب با چشم های مهربانت حرف زد!
می درخشد ماه در دامان شب، در شعر من؛
تا ابد زیباترینی ماهِ قلبم! تا ابد...
◻️ شاعر: سیامک عشقعلی
به زندگی؛ به مردِ خانه سلام!
به عطر و خنده ی زنانه سلام!
به بوسه های گرم از تب و شوق
به عشق؛ (بهترین بهانه) سلام!
به رقص در طلوع کوچه ی یاس
به خاطرات پُر ترانه سلام!
به وارثان ماه و نبضِ غزل
به رسم سبز این زمانه سلام!...
.
گرچه این دنیایِ فانی بی وفاست
گرچه رسمش غیرِ تنهایی نخواست
رود باید بود و از متنش گذشت
این گذر، میراث سبز لحظه هاست
مهربانی کن! بخند و شاد باش!
بی خیالی، چاره ی هرروز ماست!
زندگی، دریاست! ما، در کشتی اش
عشق، تنها عشق! آری ناخداست!
عشق ما...
یک روز هم میعاد خواهد شد
حق فاتح بیداد خواهد شد
در چشم هایت صبح پیروزی
روح شهیدان شاد خواهد شد
آن روز نزدیک است روزی که:
پایان استبداد خواهد شد!
از «غزه» می رقصیم تا «حیفا»
ویرانه ها آباد خواهد شد
تاریخ را هر بار می خوانند
از ما...
نگاه مهربانت رنگ دریاست
تو می خندی جهان بی وقفه زیباست
لبت تفسیر سبز ناز و غنچه
تنت یک کوچه گیج از عطر گل هاست
چه بی رحمانه زیبایی و شیرین
تو طوفانی! تو آشوبی که برپاست
غزل پیش تو می افتد به سجده
تمام واژه هایم در تمناست،
بهاری...