شنبه , ۱۱ آذر ۱۴۰۲
به زندگی؛ به مردِ خانه سلام! به عطر و خنده ی زنانه سلام! به بوسه های گرم از تب و شوقبه عشق؛ (بهترین بهانه) سلام! به رقص در طلوع کوچه ی یاسبه خاطرات پُر ترانه سلام! به وارثان ماه و نبضِ غزلبه رسم سبز این زمانه سلام! دوباره می نویسم از تو، بخوان...به شعرهایِ عاشقانه سلام! «سیامک عشقعلی»...
.گرچه این دنیایِ فانی بی وفاستگرچه رسمش غیرِ تنهایی نخواسترود باید بود و از متنش گذشتاین گذر، میراث سبز لحظه هاستمهربانی کن! بخند و شاد باش! بی خیالی، چاره ی هرروز ماست!زندگی، دریاست! ما، در کشتی اشعشق، تنها عشق! آری ناخداست!عشق ما را می برد با خود به نورعشق، پایان خوشِ این ماجراست...«سیامک عشقعلی»...
یک روز هم میعاد خواهد شدحق فاتح بیداد خواهد شد در چشم هایت صبح پیروزیروح شهیدان شاد خواهد شد آن روز نزدیک است روزی که:پایان استبداد خواهد شد! از «غزه» می رقصیم تا «حیفا»ویرانه ها آباد خواهد شد تاریخ را هر بار می خواننداز ما به خوبی یاد خواهد شد ظالم سزایش گور نابودی ست این سرزمین آزاد خواهد شد می بوسمت در «مسجد الاقصی»آری... مبارک باد!... خواهد شد...«سیامک عشقعلی»...
نگاه مهربانت رنگ دریاستتو می خندی جهان بی وقفه زیباستلبت تفسیر سبز ناز و غنچهتنت یک کوچه گیج از عطر گل هاستچه بی رحمانه زیبایی و شیرینتو طوفانی! تو آشوبی که برپاستغزل پیش تو می افتد به سجدهتمام واژه هایم در تمناست،بهاری می شود شعر از هوایتصدایم کن! صدایت را دلم خواست...«سیامک عشقعلی»...
در هجوم بی وفایی های تلخ روزگار بی کس و تنها شدم هربار، گفتم: یاعلی(ع)خسته بودم، بغض کردم؛ هر کجای زندگیتا شکستم، پا شدم؛ هربار گفتم: یاعلی(ع)«سیامک عشقعلی»...
تو می خوابی و من بیدارم هر شب...شبیه ابرها می بارم هر شب...کسی اینجا پر از بغض و جنون است سکوتم ضجه ای با رنگ خون استپر و بال مرا این زخم بستهدلم از دست آدم ها شکسته...شکستند اعتماد و باورم رادر آغوشت بگیر امشب سرم را غروب تلخ هر دریا: سیامک...طلوع سبز بی فردا: سیامک...کنار غربت خود می نشینمو من غمگین ترین مرد زمینم...خدا از خاک اگر مرد آفریدهمرا با گریه و درد آفریده...به آهی می کشم ویرانی ام راغم هر ر...
نگاهم کن چه دردانگیزم امشب! که از ویران شدن لبریزم امشب...ندارم تحفه ایی جز شعر و گریه ببخش ای ماه من بی چیزم امشب! به قصد گریه با خود می نشینمبه قصد گریه برمی خیزم امشبمن آن اشک غریبی های تلخمکه از چشم خدا می ریزم امشبدر آغوشت بگیر این خسته دل راشبیه کوچه در پاییزم امشب...«سیامک عشقعلی»...
ای سرخی لب های تو صد پنجره خواهشدر پیچش موی تو نشسته به کمین شعربا آینه ها ناز نکن! دل به دلم نیست...از لحن دل انگیز تنت مست شد این شعر! «سیامک عشقعلی»...
شده جمعی به تو دیوانه بگویند هرروز؟شده در خلوت خود گریه کنی با دیوار؟ شده یک شهر ندانند چه دردی داری؟شده هرلحظه بمیری وسط این تکرار؟ «سیامک عشقعلی»...
من؛ و خیال مهربانت، خدا...آمده ماه به شب شعر من! هرچه که می نویسم... آری تویی،خاص ترین مخاطب شعر من! «سیامک عشقعلی»...
می آیی و هر لحظه به هر یک گذر از من،دل می بری ای دلبر پُر شور و شر از منجوری شده ام بنده ی زیبایی ات، این باراصلا نپذیرد دلم اما، اگر از من...شاهین غرورم شده جلد خم مویت کندی تویِ بی رحم مگر بال و پر از من؟ آنقدر که بیدار نشستم به خیالتمی پرسد از احوال شبم هر سحر از منهر روز بگردی دو جهان را پی مجنونپیدا نکنی عاشق و دیوانه تر از من! «سیامک عشقعلی»...
چیزی نمانده تا نورتا فتح این تباهیای قهرمانِ قصهبرخیز از سیاهی! در غربتت بسوزانبود و نبودها را جاری شو تا ببینیپایان رودها را خورشید نبض دارد تا وقت هست برخیز! هرجور شد بجنگ و با هر شکست برخیز! غم هیچِ هیچِ هیچ استوقتی بزرگ باشیدر این نبرد باید مانند گرگ باشی! خواهد گذشت این فصلدنیا همیشه غم نیست! در لحظه های اکنونلبخند و شوق کم نیست! تا آسمان امروزهمرنگ صبح فرداستعاشق بمان و محکمپایان قصه ز...
مهر تو از دلمیک لحظه کم نشداین اربعین گذشت...امسال هم نشد! دلتنگ صحن تانعمری سروده ام...نالایقم قبول! تاریک بوده ام...آغوش لطفتان گویا مرا نخواست...این کمترین هنوز،دلداده ی شماست! مظلوم کربلا! آقای خوب ما! ای کاش زودتر دعوت کنی مرا...دعوت کنی مرا تا شاعرت شوم...ای کاش سال بعدمن زائرت شوم! «سیامک عشقعلی»...
در کوچه ی معشوق مرا راه ندادند! کم بوده ام انگار! نشد! آه... ندادند...این شاعر بی چیز چه می خواست که آن هااز کیسه ی لطف و کرم شاه ندادند! در حسرت دیدار چه شب ها که شکستیم...از پنجره، یک خنده ی کوتاه ندادند! دلسوخته ها عادتشان بود بسوزندمردیم و به ما لحظه ی دلخواه ندادند...مرداب گل آلود مگر چیست گناهش؟ که گوشه ی چشمی به من از ماه ندادند!«سیامک عشقعلی»...
در غربت آیینه خواهد سوخت قلبیکه دوست دارد مثل یک پروانه باشدعاقل نمی فهمد غم دلخسته ها رادیوانه باید همدم دیوانه باشد...«سیامک عشقعلی»...
ما باز می آییم...آبی تر از دریا!از کوچه ی دیروزهمراه با فردا!با وسعتی از نوربا آسمانی شاد!هم شوق با بوسه،از هرچه غم آزاد!با چشمه ها هم فصلبا رویشی پربار!ما بازمی آییمبا عطرِ گندم زار!در انتهای شباندوه مغلوب است...هرروز عاشق باشعاشق شدن خوب است!تا مهربان باشیتنها نخواهی ماند! در گوش آیینهاز عشق باید خواند! هرروز این لبخندتکرار خواهد شدآواز در شعرمبیدار خواهد شد!ما باز می آییماین قصه سبز...
علت زیستن ما و شماست،هدیه ایی هست و از سمت خداست.عاشقی کن که زمان می گذردعشق از خوب ترین دغدغه هاست! «سیامک عشقعلی»...
اسم مرا پرسید... بوسیدمش!( آری دلم لرزید! بوسیدمش! ) وقتی تمنا در دلم شعله زد...وقتی کسی نشنید بوسیدمش! بوسیدمش وقتی که شب می رسید با صبح و با خورشید بوسیدمش! زیبای من آیینه را فتح کرد چون ماه می تابید بوسیدمش! دنبال او افتادم و آخرشتا خسته شد، خندید! بوسیدمش...«سیامک عشقعلی»...
او حرف می زد... من ولی محو صدایش...می ریخت دور از چشم او قلبم برایش...زیبایی اش در واژه هایم جا نمی شد!انگار می رقصید باغی با هوایش...بالا بلای من به قدری ناز دارد یک شهر می میرد برای اعتنایش! هرچند از او مهربان تر نیست اما مغرور و شر هم می شود گاهی به جایش! گفتم: بگو زیبایی ات! یا حرف هایت؟ با خنده آنی گفت: اصلا هر دوتایش! 🔹شاعر: سیامک عشقعلی...
آخرش هر بخت از خواب خودش پا می شود قفل های بسته ی هر قصه ای وا می شود می رسد یک فصل سرسبز از شکفتن... آخرش،عشق پایان قشنگ رسم دنیا می شود! «سیامک عشقعلی»...
چه اکنونی از این زیباتر ای زیبا که هستینیازی با تو به خورشید و به فردا ندارمبرای زنده بودن، زندگی کردن، نمردندلیلی بهتر از عشقت در این دنیا ندارم! «سیامک عشقعلی»...
با توجه به اشعار، نوشته ها و تفکرات در آثار سیامک عشقعلی، می توان گفت که او به طور قابل توجه ای به مسائل انسانی می پردازد. در آثار او، عشق، خواب، رویا، زمان، مرگ و زندگی و سؤالات فلسفی و معنوی به عنوان موضوعات اصلی مورد بحث قرار می گیرند.سیامک عشقعلی در اشعار خود، به صورت شفاف و عمیق به تجربه های انسانی اشاره می کند. او درک عمیقی از درد و غم انسان دارد و این درد و غم را با استفاده از زبان شعر به خوبی بیان می کند. او به نوعی با خودشکنی و رهایی...
اگر دیوانه در دیروز بودیمشدیم امروز عاقل های تنهاصدف ها می روند از موج با موجدر آخر سمت ساحل های تنهانوشتی: چیست فرق ما؟ نوشتم:چه می دانی تو از دل های تنها؟ «سیامک عشقعلی»...
امروز می خواهم هوایت را ببوسم پروانه باشم چشم هایت را ببوسم اسمم چه زیبا می شود با لحن نازت انگار می خواهم صدایت را ببوسمرد می شوی از خواب هایم گاه و بی گاهیکبار باید جای پایت را ببوسم با یک نگاهت هم دلم شاد است از دور من شوق دارم اعتنایت را ببوسم در شعرهایم سبز می مانی همیشههر روز باید ماجرایت را ببوسم« سیامک عشقعلی»...
دین خدا مگر اجبار می شود؟ آقا شما بگو این صحنه درد نیست!سیلی به صورتِ ناموس می زننددر شهر ما کسی انگار مرد نیست! ▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
خواستم یوسف بمانم تا ابد خواستن آن قدرها ممکن نبود! دست آدم سیب چید از وسوسهجد ما یک لحظه را مومن نبود...▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
خون شد این رود بیا برگردیم! خواهشاً زود بیا برگردیم! می زند شعله به جانم بغضت تار تا پود! بیا برگردیم! آسمان مانده چه تنها بینِ آتش و دود... بیا برگردیم! می نوازم به خجالت با سوز بس کن ای عود! بیا برگردیم! اشتباه آمده ایم انگاریعشق، غم بود بیا برگردیم! ▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
هرجا که گاهی خسته بودی...خندیدنت هرجا که شد آه! هرجا که قلبت را شکستنددر کنج زندان یا تهِ چاه،یادت بماند فتح با ماست! لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّه...❇️▫️شاعر: سیامک عشقعلی❇️ قرآن، سوره ی زمر، آیه ی ۵۳...
«مرد» کویر حسرت و جنون بود که گل سرخ شکفت و «زن» عشق شد! خندیدی و دلم برات رفت... بعد؛ علاقه ی ساده ی من عشق شد! عشق تو پایان یه قرن درده! حس می کنم کسی دعام کرده! این پسرِ اردیبهشتی هر روز جهانشو دور چشات می گرده! طول کشید پاییزِ بی رحم غممن کی بودم؟ یه برگ توو دست باد! درست در اوج ویرونی هام بود...خدا تورو برای من فرستاد! یه صبح غمگین بی فردا بودممثل یه تبعیدیِ تنها بودمباخته بودم رویامو به زندگیخسته ترین آدم...
تووی سرم یه کرکستوو آستین من مار! اطرافمو گرفتن یک مشت گرگ و کفتار! یک عده تووی آینهشعرامو می سوزونن!یک عده تووی خوابامهرشب رجز می خونن!هی می زنن که دنیامویرون بشه بپاشه!یک عده خیلی می خوانسر به تنم نباشه! هر روزِ زندگی رواز پشت دشنه خوردم!غیر از خدا کسی نیست...دوستامو تا شمردم! یک سایه روی دیوار مونده ازم به سختیجای بدی شکستماین یعنی تیره بختی! ما سفره دار بودیمآغوش واسه بی کس! انگار مرام مرد...
باز هم ولوله در جان دو عالم افتاد! بغض زهرا به دل خسته ی مریم افتادباز هفتاد و دو خورشید شدند از تب سرخقرعه ی عشق به شمشیر و محرم افتاد «دست عباس به خون خواهی آب ...» آمد بازکفر عاشق شد و بر سجده ی آدم افتاد! حیدر آمد به تماشای حسینش ناگهعرش لرزید و لرزید و شد خم! افتاد...وای ای اوی چه می گویم از این غم! ای وای! آسمان خون شد و از گوشه ی چشمم افتاد...▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
بغض در چشمان سردت جان گرفت گریه کردم، آسمان باران گرفت...ماه غمگین! می شود آیا مگراشک های مرد را آسان گرفت!یوسفم در چاه، دلتنگِ پدرجای قعر چاه را زندان گرفت! من گرفتارم به زخم بی کسی شاعری که درد بی درمان گرفت! باز هم در گریه خوابم می برد! شعر در کوتاهی اش پایان گرفت...▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
ای غم هر لاله ی پرپر سلام! ای سکوت گریه ی حیدر سلام! ماه نامت نور را تفسیر کرد بر تو ای از عشق تنهاتر سلام! خاک تا روزی که باشد کربلاست جاودان شد بغض پیغمبر، سلام! آسمان بوی غریبی می دهد بیت بیت شعر من با هر سلام...با لبان تشنه در آیینه هامی شوی دریا، تنِ بی سر سلام! ▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
از تمام هرچه زیبا دیده بودم سر تویی! در قیاس ماه با زیبایی ات، بهتر تویی! گفته بودی دوست داری شعرهایم را بخوان: علت این شعرها تنها تویی دلبر! تویی! جمعی از اهل هنر گفتند جادو می کنم من فقط یک واژه پردازم که جادوگر تویی! در هوایت زندگی کردن خود پروانگی ست هر مسیری را که رفتم مقصدش آخر تویی! یک نفر باید دلیل بودنت باشد و من،شک نکردم هیچ! تا شیرین ترین باور تویی! ▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
از اولِ این قصه تو هم باخته بودی...در باورت از عشق چه ها ساخته بودی! گفتی که چرا آخرش این شد؟ به تو گفتم: با مُهره ی سرباز دلت تاخته بودی! گفتم که... فریب است! فریب است! فریب است! رفتی و ندانسته و نشناخته بودی...ویران شدنت این همه! تاوان بزرگی ست! از سادگی ات بود که پرداخته بودی! ای یوسف ایرانیِ دلسوخته ای کاشخود را تهِ این چاه نیانداخته بودی! ▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
شاهباز ملک هستی! از ازل در یک ابد،می درخشد پرچم سبز ولایت با علی!عشق آمد آسمان را بست بر بازوی اوعرش را یکباره جان بخشید ذکرِ «یاعلی»!▫️شاعر: سیامک عشقعلیعید غدیر بر عاشقان امامت و ولایت مبارک 🌷...
خورشید عشقم! ای بهار باور من! ای در همین دنیا بهشت دیگر من! ای بهترین رویای سبزِ تا همیشهای خوب من! ای اولینِ آخر من! من در کدامین لحظه دیدم خنده ات را؟هوش و حواس انگار پرزد از سر مندر روزهایی که کسی عاشق نمی شد بردی دل از این شاعر ای افسونگر من! قبل از تو شعرم خشک بود از نبض فرداجوشید از عشق تو طبعِ پُر شر منآیینه بودی تا ببینم در تو خود را ای نیمه ی زیبای از من بهتر من! پیشانی ات را بوسه خواهم زد به گرمیدار...
زندگی «جنگ» بودبرای «نامنظم» بودنشآموزش ندیده بودیم! «من» و «تو»هر کداماولین و آخرین سرباز این قصه،خودمان برای خودمان! آنقدر تنها هستیم که گاهرو در روی یکدیگربرای کشتن «ما»بی رحم می شویم!▪️سیامک عشقعلی...
زبورتوراتانجیل قرآن...ای کاش در صفحه ایی، سوره ایی، آیه اییحتی کوتاه!می گفتی: مبادا دلی را بشکنید!▪️سیامک عشقعلی...
من اهل جاده های بی غروبم من اهل دردهای بی شروعمبرایم باختن معنا نداردکه من همیشه در حال طلوعم من اهل روزهای بی نشانممن اهل کوچه های بی عبورمهزاران بار اگر از پا نشستمبلندم کرد در آخر غرورمندارم ترس از امواج دریا هزاران صخره در من هست پنهان مبارز هر چه باشد هر که باشد حریف غیرت من نیست طوفان کتک خوردم شدم زخمی ترین تا شکستن ها بزرگم کرد آخر !میان خون و آتش قد کشیدممرا این قصه گرگم کرد آخر!شکستت می دهم ای ترس...
به اشک نخبه های در امین آباد سوگند!به نام هر شهید کشته در راه خداوند!به آه کارگر! وقتی که خالی ماند دستش،به نسل ناامید از زندگی و فکرِ لبخند!به بغض شاعر تبعیدیِ دلمرده و طرد به شب تا صبح جان کندن برای مزدِ نا چند...فقط یک خوب یا بد از شما می ماند و بس!نه جاهی مانده از کوروش، نه تاجی مانده از زند!بگو با من گناه مردم این سرزمین چیست؟ که نان و آب شان با اشک و حسرت خورده پیوندبه حق! وقتی که مظلوم است و تنها گاه در جنگب...
آهسته بکوب درب را! ... انگار...از باغچه یاس رازقی می چیند!انگار صدای خواهرم آمداین خانه هنوز خواب می بیند...این خانه هنوز خواب می بیند...در آینه ها ترانه می خوانیمدر جست و جوی «جزیره ی گنجیم»دلباخته یِ «سپید دندانیم»لبخند پدر بزرگ خالی نیستخورشید به ما چقدر نزدیک است! افسوس که مادرم نمی دانستاین روز، شبش عجیب تاریک است! آن فصل چقدر زود شد قصهبرگرد بگو که سال مان خوب استانگار کنار هم خوشیم هر روزانگار هنوز حال...
قراره من و تو اقیانوس شیمغبار آینه هارو پاک کنیمخیلیا مارو به هم نشون می دنقراره من و تو کولاک کنیم!رفیق روزای سخت بی کسیوقتشه دست تووی دستام بذاریقول بده همیشه محکم بمونیقول بده خسته نشی کم نیاری!رود تا وقتی که رنگ فرداستتا پرنده عاشق پروازهمشتتو گره کن و با من باشعشق ما رویامونو می سازهمن و تو اندازه ی یک تاریخجای خنده و خوشی غم دیدیمخیلیا مارو زدن! یادت میاد؟ چه روزای سختی با هم دیدیم!پیشونیتو می بوسم به...
◾موومان آخر: در من نشسته مردیبا قصه ایی غم انگیزشهریوری پر از برگ در ابتلای پاییزتقویم عمر این مردسی سال سرد داردیک لاله زار حسرت...سازی که درد دارد...پایین شهر ذهنشدریای بی کسی هاستموسیقی سکوتشیک سمفونی زیباست!مردی که ساز می زد تنهاتر از صداقت!با پیچ موی آیدادر قصه ی هدایت مردی که کودکی هاشتفسیر جستجو بودشاعر نبود امااو روح شاملو بود!مردی که خواب هایشآیینه ایی شلوغ استمانند شاهنامهدر غر...
هرچقدر هم این سیاره خشک باشد کنار رودیدر دامنه اییبالاخره یک شاخه گل سرخ پیدا می شود برای شروع عشقکه عشق؛مادر بودن است!مثلا: دوباره گندم می کاریم در کوشاکوشی معصومانه احساس می بخشیم به رقص شاخه های سیبنان می پزیم در تنور لبخند تو موهای دخترمان را می بافیمن به پسرمان یاد می دهم چگونه مراقبت کنداز خانه در برابر احتمال ها!و سالها بعد...چه پسر و دخترها که در کوچه ی اکنون شانآینه آینه تا رود ترنم گل سرخ جاری ست ...
گیلاس لب هایت را از کدام باغ می توان چید؟ و لیموی سینه هایت را! اصلا بگو زیبایی تو در تشبیه به کدام گلمی تواند وجه شبه باشد؟ انگار هیچ شاعری نمی داندکه زیبایی را تو آفریده ایی!هرجا که خنده بر لب ها غنچه بست هرجا که رقص چشم ها را فتح کرد هرجا که آرامش خانه ساخت هرجا که عشق در حال تداوم بودردی عطرآگین از زن دیده شد! ببین چه سادهتو روح زیستن هستیو رهبر عشق!مادرم یک بار می گفت: مردها شاعران بهتری هستند!و باز کمتر ش...
می خندی با تب لحنترو ذهنم عشق می پاشیمی پرسم کی به این خوبیچشاتو کرده نقاشی!درسته که واسه گفتنآدم گاهی میشه ناشیولی مجنون شدم آرههمونی که تو لیلاشیشدی دنیای این شاعرخانومی که شما باشی!◾شاعر: سیامک عشقعلی...
باران روز بی کسی! یعنی: سیامکیک عمر با دلواپسی... یعنی: سیامکهر آه سرد و دم به دم! یعنی: سیامک اردیبهشت زرد غم! یعنی: سیامکآواره ی اندوه ها! یعنی: سیامکتنها رفیق کوه ها! یعنی: سیامکشب گریه های بی صدا! یعنی: سیامکافتادن بی دست و پا! یعنی: سیامکپایان تلخ جست و جو! یعنی: سیامکبغضی میان گفت و گو! یعنی: سیامکپسکوچه های عمق شب! یعنی: سیامکاشکی به رنگ سرخ لب! یعنی: سیامکمصلوب زهر نیش ها! یعنی: سیامکدلمرده ی تشویش ه...
آسمان شد فرش زیر پای عشقدل نبود آن روز دلبر خلق شد!خاک عطرآگین به ناز و بوسه بودنور پاشیدند و دختر خلق شد!◾شاعر: سیامک عشقعلیروز دختر بر تمام دختران سرزمینم مبارک🌷...
در اوج درد و غم، مراقبت هستم!ای آخرین همدم! مراقبت هستم!همیشه جنگیدم، برای لبخندتاگر بمیرم هم؛ مراقبت هستم!◾شاعر: سیامک عشقعلی...