شنبه , ۱۲ فروردین ۱۴۰۲
نکند گریه کنی بعد، خدا گریه کند...نکند آه تو در کوچه ی ما گریه کند تو اگر اخم کنی شعر مرا می کشد وشبم آواره ترین است کجا گریه کند...کلماتم غم چشمان تو را می شنودغزل از بغض تو سررفته بیا گریه کند نکند لحن قنوتت بشود قصه ی ابر و زمین باتو به هنگام دعا گریه کندنکند باز تو دلتنگ منی کنج سکوتکه کسی آمده در آینه تا گریه کند نکند ماه در این پنجره خوابش ببرد برسد صبح و تو را باز تو را گریه کند تب عاشق که جهانش پر کوه ا...
پر زد وفا از قلب مان با بی کسی فامیل شد غیرت میان حرف ها، همرتبه ی آجیل شد!دق کرد فردین، کوچه اش شد کوچه ی نامردهاقیصر به خاک غم نشست! مردانگی تعطیل شد!شاید به ظاهر دیده باشی شهر از فرمان پر استاما در آخر هر برادر بدتر از قابیل شد!خوردند نان سفره ام را ناتنی ها روز و شب پشت سر من از بدی پرونده ها تشکیل شد!در روز تنهایی کسی نشنید فریاد مرا روز خوشی هی ادعا در دستشان زنبیل شد!با ریش های خود تبر بر ریشه ی حق می زدنددر...
فرقت که زهر تیغ را بوسید بابا!ابلیس در هرگوشه می خندید بابا!یک عمر می ترسیدم از آن روز؛ آخر آمد و سرخ از بغض شد خورشید بابا!ای فاتح مظلوم! ای تنهاترین یار!این شهر قدرت را نمی فهمید بابا!خاک از تو می آموخت خاکی بودنش راخیبر از اعجاز تو می لرزید بابا!ای مهربان با سفره ی شام یتیمانای بهترین! زیباترین امید بابا!هرجا نبرد حق و باطل بود گفتند: انگار مثل شیر می جنگید بابا!ای کاش مادر بود زخمت را ببندداما یقین دارم ت...
حرف هایت فلجصدایت روی گسل غربتسایه ات زخمیچشم هایت شهادت می دادکه از آواره گی می آمدی!گفتی بغلم کن!و من عاشقت بودمدر بی مرزترین لحظه با دردهایی مشترک!من:انگشتری بودم که در بیابان خواب هایتپیدا می کردی!تو:ماه بودی،بالای سرممی درخشیدی...آنقدر نزدیک که می توانستم زخم هایت را درک کنم!مثل گنجشکی که اعتمادش رابه آغوش دختری مهربان سپرده[ از ترس بی رحمی شکارچی ها! ]مثل نهنگی که در آرامش اقیانوسضجه اش را س...
چشم های عاشقت شد شاعر این مثنویحرف هایی دارم ای زیبا که باید بشنویخوب من! دلخواه من! ای اولین و آخرین!هیچ می دانی خدای من شدی روی زمین؟هیچ می دانی که عشقت شد دلیل بودنم؟قلب من هستی و با من زنده ای دور از تنم!زندگی دادی به من، هربار ممنونم هنوز...من خدا را هم به اعجاز تو مدیونم هنوز!مستم از عطر تن مثل گل یاست ببین!؛شعرهایم را معطر کرده احساست ببین!ناامید از عشق بودم مرگ در من زنده بودشعر در من بغض می شد غربتم را می ...
باید رها می کرد بغضم دامنت راباید به آتش می کشیدم رفتنت راآنقدر نامحرم شدی، در هیچ شعریدیگر نمی بوسم لبت را، گردنت را...◾شاعر: سیامک عشقعلی...
دخترم!حتی اگر زمیناز انقراض پلنگ ها پر شد،تو همچنان و همیشهماه بمان!نه در چشمهنه در اقیانوسکه در دامن آسمان!و رسالت شیرین تو همین تابیدن روشنایی ستبه نام زن...◾سیامک عشقعلی...
حالا که پرچم ها سیاه هستند!و جنگ دارد شیوع پیدا می کند،بیا از عشق بگوییم!شاید آدمیزادتفنگش را زمین بگذاردو نگاهشدر رنگین کمان زندگیلبخندی را دنبال کند که می رسد به آزادی!به انسانیت! به دوستی! به ... به ...هرچند خوب بودن در حال انقراض استاما؛بیا از عشق بگوییم!◾سیامک عشقعلی...
همه ی حرف مرا می دانیننویسم هم اگر، می خوانیو چه خوشبوست هوایت اینجاتو گلی! وسوسه ی کاشانی!تو طلوع خزری با هر صبحتو خلیجی! ابدی می مانی!تو دماوند غرورم هستیبه خدا سبزتر از گیلانی!من و دریا به تو عادت داریمتو تلاطم تو خود طوفانی!تو هویت! تو تمام بودن!تو شبیه وطنم ایرانی!همه گفتند بگو نامت چیست؟منم آن شاعر کردستانی...◾شاعر: سیامک عشقعلی[ از مجموعه ی سه گانه ی غزلیات سیامک عشقعلی ]...
باز هم بوی خوش یاس آمد مرد دریایی احساس آمد یک صدف داد به شب اقیانوسشوق رقصید که الماس آمد قصه ی آب و ادب شد تفسیر آیه ی غیرت و اخلاص آمدباوفا بود به عهد ماندناجمل و افضل فی الناس آمد دامن عرش معطر شد و عشق در هیبت عباس آمد◽شاعر: سیامک عشقعلی...
مرگ، بیداری عجیبی ست!ناگهان چشم هایت را باز می کنیو دیگرخوابت نمی برد...| سیامک عشقعلی |...
خانم! وقتی گنبد آقارو دیدی...غم و تنهایی مو یادت بمونه...بگو: اینجا یکی با قلب خستهسلام بی کسیشو می رسونه!قنونت وقتی از بی تابی پر شدبگو دنیای ما درگیر دردهبگو اینجا هوامونو ندارن بگو حال و هوامون خیلی سرده...ضریحش رو که بوسیدی با گریهبگو از زنده بودن دل بریدیم!جوونی مون به باد آرزو رفتبگو چیزی به جز حسرت ندیدیم!بگو از بس که هیشکیو نداریممیایم اینجا به امید یه لبخند!بگو تنهایی ما قد نمیدهبه صبر و حکمت کار خداون...
مرا مادرانه تر به آغوش بکش! درد درددرد می چکد از تمام وجودم...لب هایم را دوخته انداما سکوتم...سکوتم را نوازش کن!با سکوتم حرف بزن!سکوتم را گوش کن! و بعد؛ بگذار بخوابم...هزار سال دیگر بیدارم کنخواب مرحم است ولی برای دردهای عمیقشایدباید بمیریم...«سیامک عشقعلی»Hug me more motherly!the painthe painthe pain It drips from my whole being...My lips are sewnBut my silence...Caress my silence!Ta...
فشنگ هامان که تمام شد سازت را بردارشعر از منآواز از توو رقص،از مشت ها! کلمه تمام نخواهد شد برای آزادی! «سیامک عشقعلی»...
به تلخی بغض خود را خورد شاعرخیال نازکش پژمرد شاعرتمام زخم های بودنش رابه یاد آسمان آورد شاعرهمین دیروز بود انگار یک شعر در عمق سینه اش افسرد شاعرچه شب هایی که با یک قرن اندوهمیان گریه خوابش برد شاعرغرورش را به دست رودها دادو تنها بود... تنها مرد... شاعر...«سیامک عشقعلی»...
غم از لبخندمان جاری ست داداش! تو می دانی دلیلش چیست داداش؟بیا تاریخ را باهم بخوانیم زمین جای قشنگی نیست داداش! برای صبح فردا قد کشیدیمولی خورشید را هرگز ندیدیمپر از پرواز بودیم و شکفتن دویدیم و دویدیم و دویدیم...برای فصل بهتر درس خواندیم چه شب ها را که باهم گشنه ماندیمنشد این زندگی زیبا و افسوسجوانی را به پایانش رساندیم چه معصومانه با امروز سردیم! شبیه برگ پاییزیِ زردیم بگو آن ساده بودن ها کجا رفت بگو با کودکی ...
عشق را یک قطره می بینی اگر، دریا علی ست! شاهباز دین و جنگ راه حق، تنها علی ست! در عمل یک مرد خواهی دید از دلبستگییاور بی سرپناهانِ ابد مولا علی ست!در صبوری کوه را تفسیر کرد اعجاز اوهست او با حق و حق همواره هرجا با علی ست! رسم خاکی بودنش را می پرستد آسمان ساده باش ای شیخ! تفسیر تواضع تا علی ست! مادرم از کودکی آموخت مهرش را به منذکر ما دلدادگانِ آل احمد یا علی ست! ◽شاعر: سیامک عشقعلیپیشاپیش میلاد حضرت علی(ع)ه...
به خدایی که قبولش داریبه همین غربت سردم خانم! به نوشتن، به قلم، این احساسو به تنهایی و دردم خانم! به همین قبله ی حقانیت به شکسته شدنِ قلبم که...به شب و روز تمام عمرمبه تو آن شیرزنِ قلبم که...تو خودت باخبری از حالم دل من نیست جدا از یادت تو خدای کلماتم هستیو چه شیرین شده ام فرهادت!تو بخندی دل من آباد استتو دلیل تب و تابم هستی!و تو هر شعر مرا می سازیو تو یعنی همه شور و مستی! تو بزن زخمه به سازم، زخممبشود با...
بغض کرده شبیه هوایی تلخخسته مثل سقوط شده بود! با خودش هم نداشت سر حرفیاو دچار سکوت شده بود...◽شاعر: سیامک عشقعلی...
همه گفتند که او شاعرِ غم هاست پدر! مگر این زخمی دلگیر خودش خواست پدر؟ من و یک سایه ی تنها، من و یک شهر سکوتپسرت خسته ترین آدم دنیاست پدر! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
باید برای یوسفت یعقوب باشیتا در نگاه چشم او محبوب باشیآرامش آغوش گرم یار زیباست عاشق شدی تا غرق در آشوب باشی...◽شاعر: سیامک عشقعلی...
می آیی؛شهر با تمام هرچه که هست، می رود! سلام می دهی؛هفت «سین» می روید از «حال» پنجره ها!صدایم می زنی؛اسمم ترانه می شود بر لب کودکان گل فروش!می خندی؛هزار دختر،از کوچه تا آفتاب می رقصند!مرا می بوسی؛و شاعر می شوم! سیامک عشقعلی...
اگر غمگین و مایوسم خداحافظ!اگر بعد از تو می پوسم خداحافظ!شب از تنهایی ام سرشار شد امشبو خاموش است فانوسم خداحافظ!غرور بغض قاجارم در این غربتکه مغلوب بدِ روسم خداحافظ!مرا دیوانه می نامند بعد از تواسیر آه و افسوسم خداحافظ!چه بی تابم! چه دلگیرم! چه دلتنگم!تو را با گریه می بوسم... خداحافظ!◽شاعر: سیامک عشقعلی...
ای دل آشوب! دل آزرده! بخند! بین این مردم افسرده بخند! زندگی جنگ عجیبی ست و سختتیر هم قلبت اگر خورده بخند! دست های کج تقدیر اگردلخوشی های تو را برده بخند! آرزو کن! به خوشی قصه بساز!خیر باشد و برآورده! بخند! می رسد باز به باران و بهار بغض هر غنچه ی پژمرده بخند! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
فرق داری با تمام مردم این روزهاآمدی با قصه ای سبز از گل و دلبستگی! بودنت خورشید را آورد در دنیای من با حضورت رفت از هر فصل سالم خستگی! گاه در تنهایی ات درگیر هستی با جنونمثل دیروز است در تکرار غم فردای تو ناگهان یک روز، یک جا، یک نفر در قصه ای می شود آنکس که می خواهد دل و دنیای تو! آمدی تا خنده هایت عشق را معنا کند آمدی تا بشکفد شیرین ترین مفهوم «زن» شعرهایم را به چشمان تو مدیونم هنوز آمدی از سر بگیرم زندگی را ماه من! ...
چیزی نگو از دلخوشی از خنده از عشق اینجا تنفس های مردم درد دارد! حتی بیان شاعر این شهر خشک استای کاش می شد آسمان قدری ببارد...ماها به جای زندگی مشغول مرگیم! یا خسته یا دلگیر یا دلتنگ هستیمپاشیده ایم از هم شبیه نظم ارتشما نسل فقر و ترس و خون و جنگ هستیم...از کودکی گفتند: «بابا نان ندارد!»با بوی نفت و در سیاهی قد کشیدیم! حتی برای «تیله بازی» زود بود واز زندگی چیزی به جز حسرت ندیدیم! وقتی که جان آدمی ارزش ندارداز زنده...
با دعوت ابلیس تا حوا خطا کرددرب خروجی را خدا با قهر وا کرد! بخشیده شد آن لغزش شیرین ولی حیفیک سیب ای آدم ببین با ما چه ها کرد! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
وقتی تبسم کرد سیب از شاخه افتاد!موهای دختر باز شد با بوسه ی باد!احساس آمد یک پسر تب کرد از عشقاینگونه شیرین خلق شد در قلب فرهاد...◽شاعر: سیامک عشقعلی...
دلبری دارم که الحق دیدنی ست! ناز دارد مثل گل بوییدنی ست! چشم هایش هی صدایم می زندغنچه ی لب های سرخش چیدنی ست! قد و بالایش دلم را می برد در نگاهش آسمان بوسیدنی ست! چون پلنگی قصد فتحش کرده امماه از هرجای شب دزدیدنی ست! عاشقم من! عاشقم من! عاشقم! ساده گفتم! ساده اش فهمیدنی ست!◽شاعر: سیامک عشقعلی...
کوچه غمگین، کوچه خلوت، کوچه تنها؛ شب بخیر! دوری اما با تو هستم در همین جا، شب بخیر! آخر هر بغض با لبخند می بوسم تو را ماه من! زیباست شاید صبح فردا؛ شب بخیر! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
تو شیرینی! تو زیبایی همیشه! کمی دور و همین جایی همیشه! تو را تنها تو را من می نویسم که در حکم الفبایی همیشه! غزل گیرم نباشد دست من نیست خودت شعری و می آیی همیشه! زمان در عاشقی معنا ندارد تو دیروزی! تو فردایی همیشه! و خواهش های من نبض کویر استعطش دارم به دریایی همیشهچه بی صبرانه غرقم در هوایتدر احساس و تمنایی همیشه! نوشتم یادگاری تا بماند: تو محبوب دل مایی همیشه! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
می فروشی ناز و دل ها می بریبین دلبر ها تو چیزِ دیگری! هرچه زیبا دیده بودم هیچ هیچیک سر و گردن از آن ها سرتری! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
تاریک و یخ بستهاز زندگی خستهوقتی طلوعم کرد...دنیا که زندان شدتا مرگ پایان شد عشقت شروعم کرد! در بطن غم بودمدلگیر و کم بودماین بار بیدارم...می پیچد عطر یاساز عمق این احساسمن دوستت دارم! خورشید یعنی: تو!امید یعنی: تو! هستی و من شادماین زندگی زیباستهرروز یک فرداستچون باتو آزادم! یک زمهریر سرد در من تشنج کرد شدسبز مثل دشتای جان به قربانت!تابید چشمانتلحن زمان برگشت!صد باغ سیبم کن!حالا نصیبم کن!...
می رود یک ابد و قصه ی ما می ماند! من، تو، یک کلبه ی چوبی، و خدا می ماند! زندگی قصه ی دلبستن و ماندن ها بود آخرش عشق فقط عشق به جا می ماند! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
مگه یادم می ره خانم؟تو به من زندگی دادی! تو مثل یه کوه موندی،پشت مردت ایستادی! واژه هام پیش وقارتبه گل و سجده نشستنمی بینن تورو کنارم اونا که مارو شکستنخورشید منی! با هر صبحبه هوای تو پا می شم! تو با من باشی، همیشهفاتح قله ها می شم! خداروشکر که هستی! خداروشکر که هستم! تا تهِ این ابدیت دستاتو بذار توو دستم! من به شکرانه ی عشقتهمه دنیارو می بخشم! هستی و روشنم از تو عاشقانه می درخشم...◽شاعر: سیامک ...
خسته ام! خسته تر از خسته شدن، پا نشدن! درد خوب است به یک شرط! معما نشدن!مثل یک قطره که عاشق شده در چشمه ی آبمی رسم آخر هر شعر به دریا نشدن! گره ای بسته خداوند به کارم که هنوزچاره ای نیست برایش به جز از «وا نشدن»!زندگی خون به دلم کرد در این سی و سه سال...آرزوهای مرا کشت خدا با نشدن! حال من قصه ی هر غنچه ی یخ بسته شدهبین دیروزم و در لحظه ی فردا نشدن! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
کنارت من خدا را دوست دارم! ضمیر جمع «ما» را دوست دارم! صدایم کن شبیه روز اولکه آن حال و هوا را دوست دارم!تو باشی، چتر باشد، زیر بارانتمام کوچه ها را دوست دارم! میان چشمک و آن خنده ها بود کسی گفت این دوتا را دوست دارم! منم مجنون ترین شاعر در این شهرهنوز این ادعا را دوست دارم! 🟪 شاعر: سیامک عشقعلی...
گل های دشت دامنت را دوست دارم! بوی خوش پیراهنت را دوست دارم! باید بخندی روز و شب در چشم هایمشیرینیِ خندیدنت را دوست دارم!من موج هستم رو به آغوشت همیشهای ساحل زیبا تنت را دوست دارم! این روسری زیباست تنها بر سر تومن رنگ لاک ناخنت را دوست دارم! خوشبخت بودن را برایم زنده کردیخانم من! زن بودنت را دوست دارم! 🟪 شاعر: سیامک عشقعلی...
و آن شب... کوچه را گریاند خانم! خدا هم در غمت واماند خانم! صدای بال جبراییل آمدنماز آخرش را خواند خانم...تمام یاس های شهر بی تو مرا در اشک می سوزاند خانم! مرا چون کوه می دیدی همیشهغمت این کوه را لرزاند خانم! حریف غیرتم دریا نمی شد!کسی مشت مرا خواباند خانم! زمین قدر تو را هرگز نفهمیدخدا این را به من فهماند خانم! تو را ای کاش دست رسم تقدیر به دنیا باز می گرداند خانم! غمم را در نبودت چاه فهمید!علی بعد از ت...
گرگِ زیبایی اتچه شاعرانهزوزه می کشد غرورش را...🟩 سیامک عشقعلی...
موهایت را باز می کنی آینه از زیبایی اتو من از شعر؛ سر می روم!🟦 سیامک عشقعلی...
روی چون ماه تو دزدیده قرار از شب من نیستی باخبر از قصه ی تاب و تب من قبله ام چشم سیاهت! شده ام بنده ی توکافرم کرده ای ای دلبرِ لا مذهب من! 🟥 شاعر: سیامک عشقعلی...
پنجره ی چشم هایت را هرروز صبح با بوسه وا می کنم به خورشید! تا عشق بتابی...زیبای من! 🟦 سیامک عشقعلی...
نشسته ام کنار تو! عزیز دلربایِ خوب! نگاه عاشقت بهار! دلم پر از دعای خوب...انار دانه می کنم به رسم فصل زندگیدوباره من! دوباره تو! دوباره ما! خدای خوب!دوباره رقص برگ ها، به ناز برف دل سپردتو دعوتی به بوسه و به عطر ماجرای خوب! بخند تا شروع رود! بخند با جنون من!بزن به قلب وسوسه! بیا در این هوای خوب...شبی که لحظه لحظه اش، همیشه شعر می شودپر است شهر و کوچه از ترانه و صفای خوبالهی از گل و غزل، بهشت باشد این جهانببارد عشق ...
انار دانه می کنم لبخند می چینم...تنفس های سرد و عطرآگین پاییز به شماره می افتد هزار پنجره شوق دارم،به پیشواز زمستان! بوسه های آبستن از عشقدیوان پدرم «حافظ»آرزوهایی سبز برای قلب های لبریز از بهار و مهر«دوستت دارم» هایی از جنس همیشهدست هایت را می گیرم،تا طلوع! موهای بلندت را باز می کنیو یلدا می شود...🟧 سیامک عشقعلی...
قطار تو را می برد و من در هیچ ایستگاهی پیاده نمی شوم! چه در ذهنم اردیبهشت را هرروز باتو قدم بزنم چه در همین لحظه همین جا ببوسمت و زیبا شوی!در هر صورت عشق مقصدی ندارد جز باتو بودن...سیامک عشقعلی...
دیدند غمگینی ولی شادت نکردند! دیدی تو را یک لحظه هم یادت نکردند! در چاه غم بودی ولی آن ناتنی ها رفتند، خندیدند، آزادت نکردند! ویران شدی و روزگارت درد می کرد دستی نیاوردند آبادت نکردند! گفتند با پروانه ها ماندن چه زیباستهرگز به این دیوانگی عادت نکردند! در اشک خواهی دید آن ها را که حتیاظهار شادی روز میلادت نکردند....▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
با هزاران چشم گاهی بد مراقب هستی و دزد اما پیش چشمت منزلت را می برد! عشق مثل آسمان آبی ست از هرجای شهر یک نفر یک روز می آید دلت را می برد! 🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
عطر تو گرفته پیراهنمو دوباره دلم یه جای دور می خواد عمریه دارم ادامه می دمتاسم تو اما به یادم نمیاد...گاهی بغضی، گاهی حسرت، گاهی شوق کنارت یه جایی جامونده دلممثل انتظار یک برگشتن توو غروب غمگین یه ساحلم! من هنوز دور خودم می چرخم و گاهی وقتا هم یه رویا می سازم زندگیم شبیه زندگی نشد! بیشتر روزامو دارم می بازم! تو کی هستی؟ نمی دونم... کاشکیلحظه ای می شد تماشات کنم کودکیمو زیر و رو کردم تا یه جایی یه روزی پیدات کن...
بعداز تو عمری با هوایت گریه کردم!رفتی و ماندم در عزایت؛ گریه کردم!هربار از راه آمدم دیدم تو هستیدر خانه ام خالی ست جایت...گریه کردم...باغی که پرپرشد تمام غنچه هایشاینجاست شاید بی صفایت! گریه کردمهربار اینجا آسمان، سرخ از غمت شدبا بغض هایت...گریه هات...گریه کردمسخت است زن تنها بماند روز سختی!هی از خودم کردم شکایت! گریه کردم!شرمنده ام! چون دست هایم بسته بود و آن روز می آمد صدایت...گریه کردم...بعد از تو من با چاه ...