سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ناز خاتونِ غزل های پریشان : شب بخیرارگِ بم ازخالِ هندوی تو ویرانشب بخیرخوبروی خوش نشینوالاتبارِ خوش مرامخوش درآوردی دمار از روزگارانشب بخیرشعرِچشمانت سرودن کار هر عیاش نیستشاعری می بایدت چون شهریارانشب بخیربرکن از تن جامه تا عریان شوی از قیدوبندبند بندِ این غزل بهرِ تو قربان”شب بخیرآتشی برپاست در یلدا شبِ چشمان توچلچراغِ روشنِ شبهای تهران”شب بخیرهم زنی پلڪی بهم"هم آتشی بر جانِ دلهم به جانِ شهرِشب ،صدآتش افشان ...
دنیای مادر مُردهٔ نامرد با ما اگر بد بود و بد تاکرد من با توام تا آخر دنیاتا مرزِ بودن ،،، انتهای درد...