شنبه , ۶ مرداد ۱۴۰۳
تا می کنم هر بار چشمت را مرور، انگارگل می کند روی لبانم، مطلبی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
از دفتر آتشفشانِ حرفهای توجاریست در رگهای شعر من، تبی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
تا کی عطش می نوشی از دستِ کویرِ آهباید کُنی از چشمه ی باران، لبی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
افتاد تا گیسوی تو در دستهای باددل ماند و اوضاعِ قمر در عقربی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
هرچند در من ریشه کرده یأس ، امّا بازلبریزم از اعجاز یارب یاربی تازه رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
در دامن صحرا شکفته، کوکبی تازهبیرون زده از خانه، مهتابِ شبی تازهرضا حدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
ویرایش شدهنام غزل: دلدادگیهرکسی دارد به سینه درد پنهان ای خدادرد قلب ما که شد دلدادگی نزد شمادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقدرد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ماعاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنینمی تپد قلبم برای آن صدا کردن چرا؟می شود این دل فدایت تا بگویی این سخنعاشقت هستم همیشه می پرستم من تو راآن نگاه دلربایت می کند دل را شکاربوده ای صیادِ قلب خسته ام بی ادعامجید محمدی(تنها)تخلص شعری شاعر:تنها...
ویرایش شدهنام غزل: دلدادگیهرکسی دارد به سینه درد پنهان خدادرد قلب ما که شد دلدادگی نزد شمادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقدرد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ماعاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنینمی تپد قلبم برای آن صدا کردن چرا؟می شود این دل فدایت تا بگویی این سخنعاشقت هستم همیشه می پرستم من تو راآن نگاه دلربایت می کند دل را شکاربوده ای صیادِ قلب خسته ام بی ادعامجید محمدی(تنها)تخلص شعری شاعر:تنها...
نام غزل: دلدادگیهرکسی دارد به سینه یک غم پنهان خدادرد قلب ما که شد دلدادگی نزد شمادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقدرد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ماعاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنینمی تپد قلبم برای آن صدا کردن چرا؟می شود این دل فدایت تا بگویی این سخنعاشقت هستم همیشه می پرستم من تو راآن نگاه دلربایت می کند دل را شکاربوده ای صیادِ قلب خسته ام بی ادعامجید محمدی(تنها)تخلص شعری شاعر:تنها...
نام غزل: دلدادگیهرکسی دارد به سینه یک غم پنهان خدادرد قلب ما که شد دلدادگی نزد شمادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقدرد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ماعاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنینمی تپد قلبم برای آن صدا کردن چرا؟می شود این دل فدایت تا بگویی این سخنعاشقت هستم همیشه می پرستم من تو راآن نگاه دلربایت می کند دل را شکاربوده ای صیادِ قلب خسته ی من بی ادعامجید محمدی(تنها)تخلص شعری شاعر:تنها...
نام غزل:دلدادگیهرکسی دارد به سینه یک غم پنهان خدادرد قلب ما که شد دلدادگی نزد شمادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقدرد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ماعاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنینمی رود قلبم برای آن صدا کردن چرا؟می شود این دل فدایت تا بگویی این سخنعاشقت هستم همیشه می پرستم من تو راآن نگاه دلربایت می کند دل را شکاربوده ای صیادِ قلب خسته ام بی ادعامجید محمدی(تنها)تخلص شعری شاعر:تنها...
یک لحظه دلم خواست که در آغوش تو باشم بی تابی قلبم به تمنای تو باشم آن چشم خمارت که مرا برده ز خود دور چون سایه همیشه پی روی تو باشم لب های تو چون شهد، پر از عشق و امید است من مست ز هر جرعه ی آن بوی تو باشم هر شب به خیالم که کنار تو نشستم دل خسته ز دوری، غرق در کوی تو باشم خورشید که تابید، به دنیای دلم گفت آرام ترین لحظه، هم آوای تو باشم در دفتر عشقم، همه اشعار تو باشد من شاعر دیوان پر از موی تو باشم ...
باید که بسپاری به دستِ کولی بادای تک درخت سوخته! خاکسترت را.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۱...
ذهنِ زمین، خالیست از اعجازِ پروازلبریز کُن از آسمان ، بال و پرت را!رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۱...
بردار با دستِ نسیم آجر به آجردیوارهای اَبری دور وبرت را!رضاحدادیان...
حالا که هستی ساکن میخانه ی صبحاز خُمره ی خورشید، پُر کن ساغرت را!رضاحدادیان...
بااین زبانِ سرخ، ای دل! حتم دارمبرباد خواهی داد آخر سر ، سرت رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۱...
بگذار چشمم ماهِ کامل را ببیندپنهان مکن در پرده نیمِ دیگرت را!رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۱...
تا کِی به آتش می کشانی دفترت را؟ گلبرگهای کوچه باغِ باورت رارضاحدادیان...
زنجیر می فهمد دلِ دیوانه اش راعصیانِ جانِ با جهان بیگانه اش رابا اوّلین جرعه دلِ من پَر زد ، انگارپُر می کُند از آسمان پیمانه اش راپیچ و خمی که ریخته در گیسوانشغرقِ معّما کرده ذهنِ شانه اش رابا خشت خشتِ قلعه ی پوسیده ی آهآباد کرده کلبه ی ویرانه اش رااز مستی عطر نگاهش، عابرِ بادعمریست گم کرده ست راهِ خانه اش را .رضاحدادیان...
از مستی عطر نگاهش، عابرِ بادعمریست گم کرده ست راهِ خانه اش را .رضاحدادیان...
با خشت خشتِ قلعه ی پوسیده ی آهآباد کرده کلبه ی ویرانه اش رارضاحدادیان...
پیچ و خمی که ریخته در گیسوانشغرقِ معّما کرده ذهنِ شانه اش رارضاحدادیان...
با اوّلین جرعه دلِ من پَر زد ، انگارپُر می کُند از آسمان پیمانه اش رارضاحدادیان...
زنجیر می فهمد دلِ دیوانه اش راعصیانِ جانِ با جهان بیگانه اش رارضاحدادیان...
بی تو از ویرانی ام دیوار باقی مانده استآجر آجر از دلم آوار باقی مانده استبی گمان مانند برگشت صدا در کوهسارشِکوه هایم را فقط تکرار باقی مانده استحلقه حلقه می زند آه از لبِ پروانه پَرشعله شعله شمع را انکار باقی مانده استحتم دارم بی تو آغوشِ خیابان را فقطرفت و آمدهای بالاجبار باقی مانده استماه خوابیده ست،امّا اُبرِ چشم آلودِ منپشت پلک پنجره، بیدار باقی مانده است.رضاحدادیان...
حلقه حلقه می زند آه از لبِ پروانه پَرشعله شعله شمع را انکار باقی مانده استرضاحدادیان...
بی تو از ویرانی ام دیوار باقی مانده استآجر آجر از دلم آوار باقی مانده استرضاحدادیان...
.بگو امشب بگو عشق منی حتا ،دروغیبیا امشب تو بانو باش و من آقا ،دروغی تو امشب شام را آماده کن با چشم مستتمنم با حوصله صبحانه را فردا ،دروغیمنِ امشب تا سحر میگویمَ از زیبایی توبگو از بودنت شادی تو هم باما ،دروغیبرای مصرف قلیان درِایوان آخر شبتو چایی را بیاور من متکارا ،دروغیاگر چه من ندارم ثروتی مقبول امابیا امشب تو سارا باش و من دارا ،دروغی تو فرزند پسر را دوست داری من نه چندانپسِ امشب را برایم باش دخترزا، دروغیاگر همسای...
درد ، دردِ زندگی در بین یارانِ غریب درد ، دردِ آرزو دردِ جنگ ، دنیایی فریب جنگ ناموزون است جنگ با خویشِ خود این نبردیست نابرابر لبخند بر ریش خود ترس هجرت از ده و از کاشیانه از دیار پرهراس از خواب جَستن ، خالی جای یار آتش و گرمیش ، سرد چون برفِ سپید در هوای باد چه رقصی می کند این پیر بید روزگاری پیر عشق ، پیر محبت بود پیر...
آمدی در این حوالی، باز هم پیچیده بویتعطر خوبت می کشاند، قلب را هر لحظه سویت...
میان شعر و غزل ها حضور تو کم بود!و قامت قلم من بدون تو خم بود...نبودی و شب و روزم به گریه سر می شد...میان خنده هم حتی همیشه ماتم بود!من و خیال و هوای نوشتن از عشق اتاز اینکه قبل تو احساس من فقط غم بود!تو سیب سرخ جنانی که منعِ از تو شدم...و در نگاه تو شیطان و قلبم آدم بود!اگرچه زخم زبانت برای من چون درد...ولی نگاه خمارت همیشه مرهم بود!آهای قاتل معروف شهر اشعارم...میان شعر و غزل ها حضور تو کم بود!...
نام غزل:بی وفااز کنارم می روی باشد برو ای بی وفامی روی باشد برو، تو بی صدای بی صدایک زمانی می رسد دستم ببوسی نازنین التماسم تو کنی اما نبخشم من تو راتا صدایم میزنی من نشنوم ای مهربان در دلت تا هلهله باشد نباشد دل سرادیگری مانند من نی او خیانت می کندمثل قلبت بی وفایی می کند آن بی حیاآمدم این را بگم بعدم برم از خاطرتتو نیاوردی به جا تنها* منم ای بی وفامجید محمدی (تنها)تخلص شاعر:تنها*ایهام:۱ خود معنی تنها بودن۲ ...
هو هو کنان، زمین و زمان رقص می کنندتا می رسد صدایِ دَف اَز خانقاهِ باد.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
یک شیشه اشک ناب برایت می آوردافتد اگر به میکده ی اَبر، راهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
در شعرِ من قلمرو او جا نمیشودبی انتهاست سلطنتِ پادشاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
از بس که سر کشیده جنونِ همیشه رادیگر نمانده است ، سری در کلاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
در قحطی امید، شده سالهای سالآغوشِ مهربانِ درختان، پناهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
راه گریز نیست مرا از منی که هستخیمه زده ست دور و برمن، سپاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
دائم پراست از چمدان، ایستگاهِ بادانگار خانه کرده سفر، در نگاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
خورشید جاودانه ی من! ای بهار من! ای آخرین پیامبر روزگار من! ای چشم های شاعر و گرمت شروعِ رودبخشیده ایی ترانه به شب های تار من دست مرا بگیر که خوشبو شود جهان روییده از حضور تو تا برگ و بار من لبخندم از ترنم عشق تو جان گرفت زیبا شدم! رسیده به پرواز کار منسر رفت از جنون و تبی سبز، آینهانگار شد خدای تو هم بی قرار من خانم شعرهای من ای آخرین امید! من زنده ام به این که تو باشی کنار من ممنونم از تویی که مرا مرد دیده ای...
تو مپندار که از عشق تو دل بر گیرمیا به جای تو کسی جویم و در بر گیرمبعد صد سال اگر بر سر خاکم گذریپاره سازم کفن و زندگی از سر گیرممحمد عاشوری...
آفتاب گندمین، نقاش زیبای نسیم صبح شد، آبی بکش تن پوش این جالیز را قند در پهلوی چای و نان هم آغوشِ غزل طرح لبخندی بزن، کامل بکن این میز را...
دوباره از تو سرودم نگو که بیزاریاز این نوشتن گل واژه های تکراریتمام ، حرف دل است اینکه با تو می گویمبه حرمت قلمم دل بده به اقراریخیال و واژه ی شعری ردیف حال منیقسم به جان غزل حس وحال اشعاریاگر چه خواب پریشان هرشبم هستینسیم وشبنم صبحی برای بیداریتو نوبرانه ی فصل ترنج و بابونه و شوق پنجره ای باز ،به سوی دیداریبهار را به نگاه تو میزنم پیوندکه مثل جام شقایق به بزم گلزاریگذشتم ازسرجان عاشقانه...
کبریت زدی تا به شبِ فاصله هاتکلیفِ خطوط تیره ام روشن شد.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
پُر شد تقویمِ باغ،از ردّ بهارپاییز، به قدرِ یک سَرِسوزن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
شعری که در رگانِ من می جوشیددریا دریا شرابِ مرد اَفکن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
شاخه شاخه برای عریانیِ بادآغوشِ درختِ اَبر، پیراهن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
صد زخمِ نگفته در دلم بود ،ولیبا دیدنِ تو ، زبانِ من الکن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
تا چشم حسود، با دلم دشمن شدفیروزه ی چشم تو، پناه من شدرضا حدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...