متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
(غزالِ چشم تو)
ای نگاهِ نافذت بر سینه ها چون تیرها
ابروانت تیزتر، از تیغه ی شمشیرها
تیغ مژگان سیاهت چون خدنگ خونچکان
مینشیند بر دل عشاق، همچون تیرها
ماهرویان سمرقندی همه مات رخت
غرق در چشم سیاهت میشود کشمیرها
در میان بیشه زار نرگس چشمان تو...
گو کمین کردند...
شدم مست از شراب گیسویت و نازها کشیده ام
چگونه شرح دهم که چون تو یار زیبا ندیده ام
به باغ زندگیم آب حیات شدی چنان که در
بوستان دل شکوفه زد دوباره شاخه های تکیده ام
گر زبان قاصر و چشمها مات و درحیرتم
انصاف نیست بگویی به آخر...
من از تبار عشقم و داغ دل دیده ام
چگونه شرح دهم زِ عشق خیر ندیده ام
گویند که عشق می مست ناب است وبس
می مست ناب هیچ، تلخی اش چشیده ام
جز عشق تو عشق دیگر ی ندیدم چون
از برای تو کور گشت دل و دیده ام...
به جان و دل هنوز هست شور عشق و عاشقی
لیک از فراق یار به خلوت خویش درد میکشم
گویند به ظاهر خوش خوشان عشقم گشته است
لیک جام شراب عشق بسان زهر میچشم
مستی رسیده است به چشم و اشک و جان من
چون شراب عشق با تلخی غمت...
ای شعر و غزل ترانه یعنی خود تو مقصود من از زمانه یعنی خود تو
دنبال بهانه بودهام از سر شب صبح و سحر و بهانه یعنی خود تو
من واژه به واژه مست از بوی توام بشکفتن هر جوانه یعنی خود تو
شد روح ترانه از تو جاری به...
اندام تو خوش تراش و شیرین حرکات ریزد ز سر و دوش تو دائم برکات
گیسوی تو مِشکین و ز مُشک اولیتر بر چهرهی مَهوش تو هر دم صلوات
با جرعهای از جام لبت مست شوم پس سکته زنان روم به حال سَکرات
دستم چو بگیری ز طرب زنده شوم...
موهای پریشان به کمر افتاده
آتش ز شرارت به جگر افتاده
از نرگس مستت چه کشیده دل زار
کز باده ی چشمت ساغر افتاده
واعظ به من از توبه سخن گفت ولی
خود از غم عشق تو به سر افتاده
بر دامن اشکم اثر از داغ تو هست
چون لاله...
دوباره صــبح و لـبخنــدِ گل ناز
ز عشقت گشته ام جـانا غزلساز
بیــا تا خود ببینی که به سویت
دلــم همچون کـبوتر کرده پرواز
بشِکن آینه را!تاکه پس از این همه سال
لااَقَل چند نفر مِثلِ تو پیدا بشود۰۰۰
...شبیه موج سرم را به صخره می کوبم
ولی خیال تو هرگز نمی رود از سر...
...اگرچه دریا دریا گریستم،امّا
شده ست تشنگیِ شوره زار،حاصلِ من...
خسته ام
خزیده چون کبوتری درقفس
دُرنایی تازه از کوچ پنجره ها از راه رسیده...
گویا پرستویی هستم که به شوق بهار تمام آسمان را شقایق چیده...
خسته ام
انقدر خسته ...
که دلم میخواهد ، خواب ابدی تعبیر پلک هایم باشد...
میدانی ...
دنیا با من نساخت
با ما...
۰۰بَدَل به باد شدم، دلخوشم به اینکه فقط
مرا قلمرو گیسوی تو وطن شده است۰۰۰۱
خسته ام
خزیده چون کبوتری درقفس
درنایی تازه از کوچ پنجره ها از راه رسیده...
گویا پرستویی هستم که به شوق بهار تمام آسمان را شقایق چیده...
خسته ام
انقدر خسته ...
که دلم میخواهد ، خواب ابدی تعبیر پلک هایم باشد...
میدانی ...
دنیا با من نساخت
با ما...
...شکسته پشتِ دلم زیربار چشمانت
قبول کن که نگاهت کمرشکن شده است...
«یا اباصالح المهدی ادرکنی»
(استحاله)
همه شب به یاد رویت، نظری به ماه دارم
به جنون کشیده مانم چو به مَه نگاه دارم
دل من به جستجویت همه شب بشوق رویت
شده معتکف به کویت چو تو پادشاه دارم
نه شب مرا سحرگه نه سحر ز سوزم آگه
که ز...
(کافر نیستم)
چون که اهل جیفهی دنیای بی در نیستم
تشنهی پُست و مقام و میز و منبر نیستم
گرچه دارم خامهای زرّین به کف از لطف حق
در پی نام و نشان و لوح و دفتر نیستم
چون نسَب دارم ز مولایم امیرالمؤمنین
تا نفس دارم مُرید شخص دیگر...
زده بر پای دل، زنجیرِچون وچند، دستِ عقل
اگر عاقل شدن این است، پس دیوانگی بهتر.
ندارد هیچ لطفی آشنایی با چنین خلقی
یقیناً آسمان را با زمین بیگانگی بهتر
نه ذرّه ذرّه پوسیدن،درون پیله ی عادت
میان این گلستان بی گمان پروانگی بهتر
از این میخانه ها دل می کنم، بی هیچ تردیدی
برای عاشقِ تنها، شرابِ خانگی بهتر
مرا از هر دو عالم ،گوشه ی ویرانگی بهتر
همین یک لقمه نان از سفره ی شاهانگی بهتر