جمعه , ۱۹ خرداد ۱۴۰۲
✍🏼 شعر آغوش تقدیم به آغوش امن زندگیم، پدرم: آن جام بلورین، وسط حوض نشان بودچون آب حیاتِ گلی از شاخه رهان بودای مهر دلت رهزن غم در بغل نوراحساس در اندیشه ی تو، مهرِ وزان بودآغوش تو مفهوم عمیقِ ضربان بودآغوش تو آرام ترین جای جهان بودچشمان تو و رنگ فصیحِ طپش نورچشمان تو را روزنِ خورشید، نهان بوددستان تو دریای عمیق هنر و فندستان تو، چون بود هنرمند، روان بوداندوه تو و زمزمه ی ریزش بار...
✍🏻 غزل پدرتقدیم به یار جانم، پدرم:«آن نیستی که رفتی، آنی که در ضمیری»مرغی بُدی تو نالان، در قالب اثیریآزادی ات فغان بود، جسمت چو ناتوان بودروحی که خسته گردید، چون در قفس، اسیری!دیدم صدا زدی که در روی من گشاییدپاسخ برآمد اما، چون در شوی بمیری!شوق سفر به قلبت، درک حضور، ذهنتاز پا بلند کردت، مولای جان، امیرییارت نگاه می کرد، خندان به راه می کردگلبرگ های گلرنگ در بسترت مسیریناگه نگاه تو گشت اندر نگاه او محوجا...
غزل (که تو باشی)بارانِ غزل ها شده بارون که تو باشیلیلای نظامی شده مجنون که تو باشیبین خودمان باشد از این دسته ی گنجشک یک دانه پرستو زده بیرون که تو باشیدوربرت از دم همه راحت همه ولگرد یک جُرمِ قشنگی شده قانون که تو باشییک حادثه سر میزند از زیر و بَمِ شهر یک عاشق دیوانه ی دل خون که تو باشیتاپیر شَوی خاطره باشی و بمانی من می شوم اندازه ی مجنون که تو باشی در قصر زمان تازه ترین گُل لب ایوانجادوگر زیبای پُرافسون که تو باشی نا...
سرِ بد عهدی تو پیر شدم دم نزدم جگرم سوخت ولی مثل تو برهم نزدم کرده ای با دل من هر چه دلت خواست جفاحرفیَ اما منِ دلخسته ز مرهم نزدم روز اول که دو تا قهوه سفارش دادی عاشقت بودم و اصلن مژه برهم نزدم آنچنان محو تو بودم که دران قهوه تلخمن شکر ریختَمَ اما بخدا هم نزدم جای یک سیب تو با قهوه فریبم دادی من چنین شد که دگر طعنه به آدم نزدم تو خودت رانده ایَ از خویش مرا با این حالشب به شب حلقه در منزلتان کم نزدم خط لبهای تو مرز وطنم...
فال حافظ ندهد پاسخ دلتنگی من را حال من را فقط از حضرت پاییز بپرسید...
مثل من آیا تو هم با ابرها باریده ای؟شب درآغوشی خیالی تا سحرخوابیده ای؟مثل من آیا زمستان های سرد و بی بهارسوزِسرما در بغل،غم در گلو، لرزیده ای؟مثلِ من آیا تو هم، ای آشنایِ نوبهارشاخه ای از بوستانِ بغض وحسرت چیده ای؟یا که لب روی لبان قاب عکسی بی نفسعشق را ساغربه ساغر،لب به لب نوشیده ای؟یا که مثل تک درختی خسته و بی بار و بربر تن هر شاخه ات پاییز را پوشیده ای؟سر به روی سجده ات بر قبله ی دلدادگیاز خودت،از عشق،حتی ازخدا...
بی نوازش های من ، موی سر تو لَخت نیست در کنارت هیچ کس مانند من خوشبخت نیست گفته ای یاد تو هستم هرکجا هستم ولی من نباشی تا در آغوشم ،خیالم تخت نیست جان طلب کردی که عشق من به تو ثابت شودکار مشکلتر بخواه این کار اصلن سخت نیستخاکی و افتاده ای اما دلَ از عالم بَری پادشاهی مثل تو محتاج تاج و تخت نیستهر که آید سمت تو با ادعا رد میشودچشم تو واداده شکل و لباس و رخت نیست حال آن ماهی که بر خاکست شاید در قیاسمثل من دورَ از تو بد باشد ...
در میان این غزل ها مانده ام او رفته است یک وجب زیر گلویم سمت چپ تو رفته استمن علا رغم تمام درد ها ماندم چو شیراو ولی مانند آدمهای ترسو رفته استوقت غارت کردنم با های و هو آمد ولیوقت رفتن مثل دزدان بی هیاهو رفته است جان خود را دام کردم تا که شاید گیرمشجان من بر لب رسید و او چو آهو رفته است بعد از این پهلوی خود با باد هم پهلو کنمچونکه او با دیگری پهلو به پهلو رفته است گر چه دارد هر گلی بویی به دامانش ولیاز میان عطرها خوشبو تری...
مردم پی آنند برت قصه ببافند از قوزک پا تا بسرت قصه ببافند این تیره پرستان همه اماده آنند از روشنی هر سحرت قصه ببافندآنها سر غم خوردن تو شاد که بعدش از اینکه درامد پدرت قصه ببافندشب بر درِ قلب تو بکوبند که صبحشاز حلقه زیبای درت قصه ببافند گیرند ز لبهای تو لبخند که فوریاز زاری و حال پکرت قصه ببافندسوزند بسی جنگل و پیش تو برندیاز حرمت چوب تبرت قصه ببافندمخلوط نکردند به فنجان، عسل و قند کز قهوه تلخ قجرت قصه ببافندهرگز نکن...
دلم با عکس تو حالی به حالی میشودببین حال خراب من چه عالی میشود همین دل،ها !همین دل کز غم و غصه پُر استچو بیند چشم تو از غصه خالی میشود تو را میبینم و رد میشوی،در این میانغرور من دوباره دست مالی میشوددرون هفت سین،عشقِ تو را خواهم گذاشتکنار تو عجب تحویلِ سالی میشودمزن لبخند و تغلیظش مکن این عشق را بدین سان مردن من احتمالی میشودشراب از خاک هم باشد به دست تو رسدیقین دارم شرابی پرتقالی میشودهزاران عیب دارد چای او اما اگرتو آن...
.شبی با دلخوری قصد نمازی بی وضو کردمتمام کفرِ خود را با خدایم روبرو کردم نمودم پهن تا سجاده ام را آمدی از در نشستم رو به قبله با تو اما گفتگو کردم همیشه خواهشم بودَ از خدا خوشبختیت اما زبانم گیر کرد آنشب خودت را آرزو کردمچنان گم کرده بودم خویش را آنشب کنار توکه بعد از تو تمام شب خودم را جستجو کردمسپردی مویِ خود را تا بدستانم خودت دیدیشمردم تک تکِ مویت جنایت مو به مو کردم منَ از عشقِ پراز اما نترسیدم نگفتم نه به سینه خنجرِ ...
.تو از عشق و محبت از وفا چیزی نمیفهمی تو از خاموشی و از انزوا چیزی نمیفهمی به دریا رفته میداند مصیبت های طوفان راتو از پیوند آب و ناخدا چیزی نمیفهمیدلم میسوزد از اینکه ضمیر ما زِ هم پاشیدتو از تعویض تو جای شما چیزی نمیفهمی منِ ساده برای قلب سنگت از دِه ام گفتمتو از حال و هوای روستا چیزی نمیفهمی نگاهت میدهد تسکین تمام درد هایم را توئه بی درد اخر از شفا چیزی نمیفهمی تو هر شعری که خواندی پشت بندش آفرین گفتمتو از این آفرین و ...
.برایم عشقتان چون گوهری نایاب میماندتو را هر کس که دارد تا ابد شاداب میماند چنان با درد دل کردن برای تو سبک گشتمکه جسم من از آن موقع بروی آب میمانداگر دریای چشم تو نباشد روبروی من دلم چون ماهی جامانده در مرداب میماند ببین مهتاب با چشم تو بر پا کرده رَمّالیبرایش خنده ات در حکم اُسطُرلاب میماند هجومی را که چشم مست تو آهنگ آن کردهبه جان من شبیه حمله یِ اعراب میماندتو مثل قاصدک ها بعد عاشق کردنم رفتیدل من بی تو اما تا ابد بی...
.تو را توصیف میکردم که مَردم مرحبا گفتندپس از هر بیتِ شعرم آفرین را ،بار ها گفتندهمه وا حیرتا گفتند ، اما من نفهمیدم که اینها را به چشمان شما یا شعر ما گفتندمن از اقلیم چشمان سیاهت شِکوِه میکردمولی آنها به من از خوبیِ آب و هوا گفتندمن از تاریخ تو، فتح الفتوحات تو میگفتمبرایم بی خَرد ها از تن و جغرافیا گفتندمن از درگیریت با روسری یک بیت آوردمولی آنها هزاران قصه از این ماجرا گفتندمنِ بیچاره یک قرن است سکاندار این عشقم...
بی تو شبیه قصه ی شیرین وفرهاداین داستان پایان شیرینی ندارد.رضا حدادیان...
بی تو جهان گلهای رنگینی نداردخوشحالی پروانه تضمینی نداردرضا حدادیان...
بی تو جهان گلهای رنگینی نداردخوشحالی پروانه تضمینی نداردهر روز، روی دورِ تکرار است دنیااین زندگی بالا و پایینی نداردآن سوغم دریاواین سو زخم صخره ستدرد بزرگ موج، تسکینی نداردوقتی اتاق کوچک من خالی از توستدیگر در و دیوار، تزئینی ندارد بی تو شبیه قصه ی شیرین وفرهاداین داستان پایان شیرینی ندارد.رضا حدادیان...
تو رفته ای وخوب می دانم در این دنیادیگر کسی چشم انتظارِ من نمی ماندرضا حدادیان...
از تشنگی میمیرم و در ساغر شعرمهرگز شرابِ تلخ مردافکن نمی ماندرضا حدادیان...
خنجر اگر در آستینِ دوستان باشددور و بر تو هیچ، جز دشمن نمی ماندرضا حدادیان...
قدری مرا دریاب ای پروانه! باور کن -این شمع،امشب تا سحر روشن نمی ماندرضا حدادیان...
وقتی نخِ امیّد تو پوسیده ،بی تردیدذوقی به قدر یک سر سوزن نمی ماندرضا حدادیان...
چشم زلیخا تشنه ی دیدن نمی ماندیعقوب ، مستِ بویِ پیراهن نمی ماند رضا حدادیان...
چشم زلیخا تشنه ی دیدن نمی ماندیعقوب ، مستِ بویِ پیراهن نمی ماند وقتی نخِ امیّد تو پوسیده ،بی تردیدذوقی به قدر یک سر سوزن نمی ماندقدری مرا دریاب ای پروانه! باور کن -این شمع،امشب تا سحر روشن نمی ماندخنجر اگر در آستینِ دوستان باشددور و بر تو هیچ، جز دشمن نمی مانداز تشنگی میمیرم و در ساغر شعرمهرگز شرابِ تلخ مردافکن نمی ماندتو رفته ای وخوب می دانم در این دنیادیگر کسی چشم انتظارِ من نمی ماندرضا حدادیان...
دردا به هدر دادیم این عمر جوانی راما خوش ندانستیم آن ذات گرامی رانه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریمنه صدای گریه مانده به هوای آن بباربمدر میان گله ها گرگ شده مهمان سگ هاای عروس خون برقص در کنار مترسک هاای که با وجود داغت رقص تو تماشاییقطعه قطعه کن مرا عشق خون هست و زیباییآمد آن طبیب دردم از لبش شد تر لبانمفواره از دلم زد شعر از هو شد کلام امای گرمی آغوشت از هر آفتابی خوش ترتویی برای عاشق از هر جوابی خوش تر...
و کوه ،کوه فرو ریخت هستی وبی شکجهان بَدَل به بیابان شده ست بعدازتو.رضا حدادیان...
به چشمِ گل،جنگل با تمام وسعت خودشبیه گوشه ی گلدان شده ست،بعد از تورضا حدادیان...
درخت بی سرو سامان شده ست بعداز توپرنده سر به گریبان شده ست بعد از تورضا حدادیان...
درخت بی سرو سامان شده ست بعداز توپرنده سر به گریبان شده ست بعد از توبهار دست تکان داد ودور شد از منهوا ،هوای زمستان شده ست بعداز توهزار پنجره ی پُر غبارم وانگار--زمانِ قحطی باران شده ست بعداز توکسی که آینه دار سپیده بود،چقدر--از آفتاب ،گریزان شده ست بعد از توبه چشمِ گل،جنگل با تمام وسعت خودشبیه گوشه ی گلدان شده ست،بعد از توو کوه ،کوه فرو ریخت هستی وبی شکجهان بَدَل به بیابان شده ست بعدازتو.رضا حدادیان...
دردا به حدر دادیم این عمر جوانی راما خوش ندانستیم آن ذات گرامی رانه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریمنه صدای گریه مانده به هوای آن بباربمتو بیا طبیب دردم لبی تر کن از لبانمفواره از دلم زد شعر از تو شد کلام ام...
بوی عطری می رسد از دور، می گویم توییقاصدک می رقصد و پُر شور، می گویم تویییک نسیمی می وزد بر گونه های خیس منمی رود پس، پرده های تور می گویم توییبغضهای کهنه را سر می کشم من بیت بیتبوسه ها می گیرم از انگور، می گویم توییباد می افتد به گندمزار، می لرزد دلمچون پریشان گیسوانِ بور، می گویم تویینیمه شب ها می کنم آغوش روی ماه بازمی شود سر تا به پایش نور، می گویم توییشعر می خوانم برای باغ سبز خانه امشاخه شاخه می شود مسرور، می...
ترا ندیده ام ولی ندیده دوست دارمتبه دست گرم عاشقی دوباره می سپارمتغزل تویی غزال من، ستارهٔ شمال منهمیشه تا همیشه ها به دیده می گذارمتبهار در بهار من، امید ماندگار منبه دفتر سپید دل همیشه می نگارمتبیا به چشم باغ من، به باور سراغ منکه لحظه لحظه در دلم چو عشق می فشارمتقسم به نام هرچه او، به میل حس گفتگوکه دانه دانه مثل مو، چو شانه می شمارمتپرندهٔ زمین من، همیشه نازنین منترا ندیده ام ولی ندیده دوست دارمتارس آرامی...
جا مانده است در دلِ من ردّ پای تواین است ماجرای من وماجرای توباید بَدَل شوم به قناری دراین جهانوقتی پُراست حنجره ام از صدای تویاشاخه شاخه جنگلِ آتش شوم ویاآشفته مثل دود شوم در فضای توای آنکه چادر از سرت افتاد بی هوا!آخرچگونه می رود از سر هوای تو؟هربار، باعبور تو از کوچه ها ،شده چشم تمام پنجره ها، مبتلای توباید قبول کرد که مانند جویبار جاریست در تمامی من چشمهای توای که هزار آینه ای در برابرم!چیزی به غیر از ...
ای که هزار آینه ای در برابرم!چیزی به غیر از آه ندارم برای تو.رضا حدادیان...
باید قبول کرد که مانند جویبار جاریست در تمامی من چشمهای تورضا حدادیان...
هربار، باعبور تو از کوچه ها ،شده چشم تمام پنجره ها، مبتلای تورضا حدادیان...
ای آنکه چادر از سرت افتاد بی هوا!آخرچگونه می رود از سر هوای تو؟رضا حدادیان...
یاشاخه شاخه جنگلِ آتش شوم ویاآشفته مثل دود شوم در فضای تورضا حدادیان...
باید بَدَل شوم به قناری دراین جهانوقتی پُراست حنجره ام از صدای تورضا حدادیان...
جا مانده است در دلِ من ردّ پای تواین است ماجرای من وماجرای تورضا حدادیان...
عُبور، آخرِ سر اِتفاق می افتدبه هر بهانه سفر اِتفاق می افتددرخت باش و بمان روی ریشه های خودت!قبول کن که ثَمر اتفاق می افتد!کنار پنجره ی شب نشسته ای بی تابصبور باش !سحر اتفاق می افتدتُویی که زندگیَت مثل قهوه ی قَجریست !دوباره شهد و شکر اتفاق می افتداگر چه باغ تو غرق انار خواهد شدولی به خُونِ جِگر اتفاق می افتد.رضا حدادیان...
اگر چه باغ تو غرق انار خواهد شدولی به خُونِ جِگر اتفاق می افتد. رضا حدادیان...
کنار پنجره ی شب نشسته ای بی تاب صبور باش !سحر اتفاق می افتد رضا حدادیان...
عُبور، آخرِ سر اِتفاق می افتدبه هر بهانه سفر اِتفاق می افتد رضا حدادیان...
https://sherepaak.com/poetry/%da%86%d8%a7%d9%84-%d9%84%d9%be%d8%aa💚با خط کشی عابر چشمان سیاهت💜یک ارتش مشتاق فتاده ست به راهت💙هر برکه که با چال لپت حفر نمودی💛کامل شده آن دام به عکس رخ ماهت❤️پاشیده ای هی دانه ی لبخند به صورت💙تا جلد شده چشم کبوتر به سپاهت🔹عنوان شعر : چال لپت 🔺قالب : غزل✍شاعر : مهدی سلمانی میاب🆔@MahdiSalmaniPoem...
https://sherepaak.com/poetry/%d8%a8%d8%a7%d9%86%d9%88%db%8c-%d8%ba%d8%b2%d9%84❤️قلم در دست تو بانوی عشق است💛گمانم این همان جادوی عشق است💜به دست دل سپردی چون قلم را💚نگاهت بی امان همسوی عشق است💛نشانی ها به دستم میدهی تو❤️که تنها مقصد آن کوی عشق است🧡به دور شمع خود پروانه واری💙و این سحر عجیب خوی عشق است💜تو بانوی غزل ، بانوی شعری❤️که قلب عاشقت رهجوی عشق است🔹عنوان شعر : بانوی غزل 🔺قالب : غزل✍شاعر : مهدی سلم...
جاده ی رنگین کمانت را نمی بیند کسیایستگاه آسمانت را نمی بیند کسیدر غبار ابر، پنهان هستی و جز چشم بادردّ پای گیسوانت را نمی بیند کسیدست افشان، موج های مست می رقصند وهیچکشتی بی بادبانت را نمی بیند کسیغنچه،غنچه خنده ی دشت تو را دیدند، حیفگریه ی باغ خزانت را نمی بیند کسیبی شک از جنس تماشایی و جز آیینه هاچشم های بی زبانت را نمی بیند کسیدر دل تو شعله، شعله زخم می جوشد ولیچشمه ی آتشفشانت را نمی بیند کسی.رضا حدادیان...
بی شک از جنس تماشایی و جز آیینه هاچشم های بی زبانت را نمی بیند کسیرضا حدادیان...
غنچه، غنچه خنده ی دشت تو را دیدند، حیفگریه ی باغ خزان ات را نمی بیند کسیرضا حدادیان...
در دل تو شعله، شعله زخم می جوشد ولیچشمه ی آتشفشانت را نمی بیند کسی.رضا حدادیان...