متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
پای تو ، دوست داشتنت و غزل در میان باشد
صبح بخیر باید که احوالش عاشقانه باشد
برای خیر شدن صبح و روز و زندگیم باید
طلوع چشمانت و گاه بوسه در کنارش باشد
غم آمد و چنگ زد به چشمان نَم زده ام
باران آمد و شُست این دل غم زده ام
این دل وا مانده یارای زندگی نداشت
تو جان دادی به قد و قامت خَم زده ام
تو آمدی و رساندی به ساحل آرامش
دل بیقرارِ همچو کَشتی جنگ زده ام...
من مانده ام با اِنتهایِ درد
در امتدادِ خیسِ بارانها
با نَعشِ خود خَط میکشم هَردَم
بر روی احساسِ خیابانها
وقتی که پای فکرِ من از تَب
تاوَل زده درمُشتِ لَب هایم
سر میزنم بر عقده هایی که
بیرون جَهید از یادِ انسانها
یَخ بسته رویایی که می دانی
بر...
چه شاعر گشته ام امشب دلیلش را نمیدانم
و شاید باز هم حسِ، چه می دانم نمی دانم
من از عصر غم و عشقم دلم زخمها به خود دارد
که با هر طعنه ای راحت مثال اَبر می بارد
ولیکن چند روزی هست که با قلبم تنش دارم
که با...
در لحظه به لحظه های زندگی ام جاری گشته ای
تمام غم های دل به یک لبخند زِ هم گُسسته ای
کاش می شد به اسم کم گاه تو را صدا کنم
کاش بدانی که تا کجای فکر و جان و خیالم رفته ای
من تو را نه عاشقانه نه عاقلانه
بلکه عادلانه دوستت دارم
جایی میان همین واژه ها
میان غزلی موزون
که همه قافیه هایش می شود
تو
از کوچه باغ واژه ها
آنها که لایق تو باشند
دست چین میکنم
کنار هم می گذارم
تا شعری شوند
بی تابِ خواستنت
اما تا رسیدی
تمام شعرهایم زمین
ریختند
آخر یادم نبود
تو با آن همه زیبایی
خودت ناب ترین
غزل روی زمینی
و براستی منو واژه ها
چقدر...
چقدر سخت است
از برای تو شعر نوشتن
وقتی خودت
شاه بیت تمام غزل هایی...
صبح است و باز دنبال چشمان تو می گردم
مینویسی صبح بخیر ، میگفتی چه ها که نمی کردم
در وصف تو نوشتن جانا کار ساده ای نیست نه
زمین و خورشید و ماه به درک من که دور تو می گردم
تمام چهار فصل برای من
در شهریور تو خلاصه می شود
فصل به فصل از تو خواهم گفت
مصرع به مصرع از تو خواهم نوشت
و بیت به بیت تو را
برای عاشقانه هایم
غزل خواهم کرد.
لحظاتی که با غم و سوز تو به سَر شود
بِه از آن که با خنده ی دِگران به سَر شود
تو تمام هَم و غم و دنیای من هستی بُگذار
جان به تن مانده هم در ره عشقت به دَر شود
می گذرم از تو و عشق و خاطرات باز پاییز می شود
باز اختیار بغض و اشک و آه از دست دلم می رود
چگونه رخنه کرده ای به دل که نیستی و هنوز
تب عشق تو دیوانه وار میان سینه ام می تپد
من به زیباییت بارها غبطه خواهم خورد
به عطر گیسویت شب بو را خواب خواهد بُرد
هر کجا باشم با تو عاشقی ها خواهم کرد
مصرع به مصرع برایت در این عشق خواهم مُرد
به اندازه ی زیبایی پاییز برایت دلتنگم
چشمانت شکست غرور را در دلِ سنگم
روز و شب و لحظه های من همه سیاه است
بسکه دیروز و امروز و فردا هم برایت دلتنگم
بیا و زِ چشمانم بخوان حجم این عشق را
بیا که جان به لب رسید بخدا برایت...
گویند استادم و من شاگردی بیش نیستم
دقیقا بدونِ او من هیچ نیستم
کاش بیاید و برهاندم از برهوت عشق
کاش بیاید و بگویم با او کیستم
تا تو هستی پُر از حس عاشقانه می شوم
با یک بغل اطلسی به دیدار آفتاب می روم
تو خورشید منی لَختی بتاب جانم تازه شود
با جان و دل بهانه نه پر از ترانه می شوم
شعری که در وقتِ سحر، آغوشی از گلزار داشت
گویی به شام روزگار، در سینهای آلام داشت
در سوزِ شمعِ سرنوشت، پروانهای بیپر بماند
هرچند در زنجیر غم، هم چوبهای از دار داشت
خورشید از افق شکست، شب با دلم همراز شد
هر ذره در آیینهها، تصویری از انظار داشت...
عشق را با موهای تو شانه میزنم
برعاشقانه های تو خانه میزنم
زیبایبت مرا مست میکند مدام
به چشم نگاه قشنگ تو قاب میزنم
تو بودی و من و خواب پریشان چشمانت
آنگه که دل را به این در و آن در میزنم
عشق یعنی بوسه ی معشوق عاشقانه
وقتی...
من از جام عشقت می زده ام
خمار چشمانت شده میکده ام
دلتنگ تر از آنم که فکر بکنی
گفته می آیی فال حافظی که زده ام
روزها ساعت ها لحظه ها گشته اند دل سنگ
چرا نمی فهمند شده ام دلتنگ دلتنگ
برگرد بگذار فخر بفروشم به تمامشان
بشکنم هرچه هست دلتنگ و دل سنگ
تمام روز و شبم شده خاطرات و سردرد
بیتو روح و تنم در تابوت غم سر کرد
تو نهایت عشق بودی پر از شوق و شور
به چه زبان و دعا و اشاره بگویم برگرد
آنقدر مست شوم و مستی کنم به پای تو
مرغان آسمان گریه کنند به حالم از برای تو
کار عقل و قلبم گذشته از صبر جانا بدان
هزار جانم بدهند همه یکجا بریزم به پای تو
نگاهم با نگاهت در هم آمیخت
جنون عشق را بر دل بیاویخت
شمیم عطر گیسویت که پیچید
تمام شعرهایم بر زمین ریخت