سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
باید قبول کرد که پای همین غزلخالِ لبِ تو نقطه ی پایان گذاشته سترضاحدادیان۱۴۰۳/۹/۷...
شاید که بوی پیرهنت را شنیده استباد این چنین که سربه بیابان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
در استکانِ غنچه، عروسِ خیالِ منچایی برای حضرتِ مهمان گذاشته سترضاحدادیان۱۴۰۳/۹/۷...
با شال و با کلاه زمستانی اش، درختسرروی شانه های خیابان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
تا عابرِ غروب،دلش وا شود دمیعمریست پشت پنجره گلدان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
یکباره تا به دام بیفتد غزالِ دلبر چانه ی تو چاهِ زنخدان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
تقدیر، گِرد چشم تو مژگان گذاشته ستپرچین گذاشته ست، نگهبان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
ترفندهای توچند است نرخ قیمت لبخندهای تو؟چون است حال خسته دربندهای تو؟ هر ساله عطر و بوی بهاریکه می رسد کل می کشد زمانه به اسپندهای تو سررشته های شال تو ارباب فتنه اندبرکت دهد خدا به خداوندهای تو خشکانده اشک دیده مان را نبودنتدر شوره زار ساحل اروند های تو ما را به غیر نیمه جانی چه مانده استتا حل شود به دست فرآیندهای تو یک قلب پاره پاره و یک نبض ناتمام آن هم برای لحظه ی پیوندهای تو؟ گفتیکه می روی به کجا با چنی...
پریدم باز،از،خوابی شبانهکه پر بود از،خیالی عاشقانهسر. ذوق آمدم. با دیدن تودویدم در هوایت کودکانهقلم بر داشتم از،دل نوشتمنوشتم از،سر شوقم. ترانهتمام بیت بیتش را سرودملطیف و دلنشین و شاعرانهعجب بزم قشنگی بود امشبزدم بر تار گیسو دلبرانه بدست تیر مژگانت گرفتیدل پر شور و شوقم را نشانهغزل آغاز،شد آنجا به نامتزدم دل را به نامت عاشقانههمین طرز،نگاهت شاعرم کردشدم مجنون لیلای. زمانهاعظم کلیابی بانوی کا...
دوباره از تو سرودم نگو که بیزاریاز این نوشتن گل واژه های تکراریتمام ، حرف دل است اینکه با تو می گویمبه حُرمَت قلمم دل بده به اقراریخیال و واژه ی شعری ردیف حال منیقسم به جان غزل حس وحال اشعاریاگر چه خواب پریشان هرشبم هستیهوای تازه ی صبحی نشاط دیداریتو نوبرانه ی فصل ترنج و بابونه و چشم پنجره ای باز سوی دیواریبهار را به نگاه تو میزنم پیوندکه مثل جام شقایق به بزم گلزاریگذشتم ازسرجان عاشقانه و...
دگر آنکه به نبودم نگران بود نبودبِقراری که از این پیش به آن بود نبودبه بسامد به بغل هر چه عزیزم گفتمآنکه جان گفتنِ او ورد زبان بود نبودآنکه می گفت که از فاصله ها بیزار ودلِ او تنگترین دل به زمان بود نبودآنکه با گفتن دوستت دارم حظ میکردبه لبم بوسهٔ او از دل و جان بود نبودبه الفبای لطیفی به بغل آلودهاشتیاقی که بباید به میان بود نبوددلِ لبریز تب و حسرت آغوشم رابه نشانی که به درک فوران بود نبوددرِ گوشی به غ...
جلوه پگاهیادت نمانده این که نگاهی کنی مرا مهمان بزم خاطره خواهی کنی مرا با غمزه های فتنه گر دلبرانه اتدلبسته ی خطا و گناهی کنی مرا گفتم برسم اینکه قدم بر سرم نهمتا انتهای حادثه راهی کنی مرا میرفتی و سپاه شلالی به پشت سرتا پای بند حسرت و آهی کنی مرا آتش بجان حسرت دیرینه ات شدمتا بی قرار هر چه تباهی کنی مرا صد آسمان غزل شدنم را بهانه کنتا وامدار چهره ماهی کنی مرا خورشید مهربانی فردای چه می شود؟!تا محو جلوه ها...
دزدیدوقتیکه چشمان مرا هم خواب دزدیدعکس تو را از چارچوب قاب دزدید من ماندم شب ماند و یاد خاطراتتته مانده ذهن مرا شبتاب دزدیدزیر سرم بالشتی از پرهای قو بودجآئیکه باد از گوشه ی تالاب دزدید در انحنای شاخه های بید مجنونآرامشم را حسرت مهتاب دزدید آنجا که ماه آسمان را تکه ابریاز موج های نقره مرداب دزدید من ماندم و دنیای شهر آرزوها صبر و قرارم را گلی جذاب دزدید هوش و هواسم بود اما ناگهانیعقل مرا با جرعه هایی ناب د...
باید پُراز آواز کُنم حنجره ها راآیینه ی اعجاز کنم منظره ها راتقویِم دلم باز ورق خورده و بایدبا دیدنِ تو زنده کُنم خاطره ها راگیسوی پریشانِ تو ای دخترِ مهتاب!بَر هم زده قانونِ شبِ دلهره ها راانگار نهاده ست کسی حلقه به حلقهدر مویِ شکن در شکنت دایره ها راهر بار که لبریزِ معمّا شده ذهنموا کرده سر انگشتِ خیالت، گره ها راشعراز لبِ تو می چکد انگار دمادمپُر کرده غزلخوانی تو، کُنگره ها راتا پَر نکشد عطر تو از خانه ام، ا...
تا پَر نکشد عطر تو از خانه ام، ای گُل!باید که ببندم همه ی پنجره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
هر بار که لبریزِ معمّا شده ذهنموا کرده سر انگشتِ خیالت، گره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
انگار نهاده ست کسی حلقه به حلقهدر مویِ شکن در شکنت دایره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
گیسوی پریشانِ تو ای دخترِ مهتاب!بَر هم زده قانونِ شبِ دلهره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
تقویِم دلم باز ورق خورده و بایدبا دیدنِ تو زنده کُنم خاطره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
باید پُراز آواز کُنم حنجره ها راآیینه ی اعجاز کنم منظره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
گردنبند اللهشروه می خوانم برای عمر کوتاهی که هستشعله می گیرم به پای بغض همراهی که هست با سکوت بی سرانجام شب و یاد سحرنغمه می سارم به وقت گاه و بیگاهی که هست با شباهنگام سرد و خلوت ویرانه امقصه می گویم به گوش دلبر ماهی که هست ناز چشمان غزالی را کشیدم که نگو...پیش چشمان فریب آلود روباهی که هست گرچه تاراج زمستان شد بهار باورمبین انگشتان سرماخوده ام آهی که هست کاش می شد یک نفس در واژگانم زل زند در طلای عشق گردنبند ال...
تو باشیخوشا آن دل که دلبندش تو باشیامید و لطف و پیوندش تو باشیغم و شادی به قهر و آشتی هاشکوه مهر و لبخندش تو باشیحریم ساحت امن و امان استجهانی که خداوندش تو باشیدر این جغرافیای بی نهایتری و بلخ و نهاوندش تو باشیهرات و مرو کشمیر و دماوندنشابور و سمرقندش تو باشیشکار سحر و جادوی تو خوبستخوشا دامی که پابندش تو باشیبه آزادی نمی اندیشند آن کسکه در شبهای دربندش تو باشیچه فرقی میکند آن نقطه ای کهارسباران و ال...
صبح است و دلم پر از هوایِ عشق استچون بلبلکان پر از نوایِ عشق استسرشارِ غزل هستم و دل، کوکِ غزلاین کوکِ دل و غزل ، عطایِ عشق استبادصبا...
سرابدر دل پرخروش امواجت ماندم و مثل یک حباب شدمبی جهت روی آب رقصیدم محوِ در کار پیچ و تاب شدم ساکن شهر آرزو بودم که خودم را دوباره گم کردمپای مشروطه خواهی چشمت در هیاهوی انقلاب شدم منطق عشق را نفهمیدم بخصوص از جناب لب هایتهی سوال و سوال پشت هم غرق رویای بی جواب شدم تشنه بردی مرا لب دریا تشنه تر بازگشته ام گویااسم باران غریبه شد با من بسکه درگیر این سراب شدم من همآوای تاک سرسبزم از تن داغ باغ انگورتخوشه سرخ جستحویی که ب...
عین خرافاتستمنه پا در مسیریکه پر از تشویش و آفاتستنخور زهری که تدبیرش پر از رنج مجازاتست میان باغ گل تا مخمل آلاله ای دیدینبند آسان دل خود را که دل کندن مکافاتست تمام فرصت عمریکه با دلدادگی طی شد بنای آب و رنگ بی نظیری از مراعاتست برای خون دل هایی که پای عاشقی افتاداگر نام نشانی مانده این هم از کراماتست تقلا می کند صید گرفتار و نمی داندکه ازادی و این پرپر زدن ها در منافاتست شب و مهتاب و آواز شباویزان چه کم دارد؟ب...
روی دفتر، لای دفتر، پشت دفتر، پس کجاست؟ /شاخه گل های سرودن: «عین و شین و قاف» کو؟؟«آرمان پرناک»...
نمانده زیر و بمی در صدای او ،انگاردل و دماغ ندارد سه تارِ من دیگر.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
وَ شاخه شاخه پُر از میوه ی غروب شده ست درختِ پنجره ی انتظارِ من دیگر رضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
ورق ورق شده در دستهای کولیِ بادشناسنامه ی ایل و تبارِ من دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
کشیده چادرِ اندوه بر سرش تقویمگرفته رنگِ عزا روزگارِ من دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
شده ست خالی از آوازِ دخترِخورشیدگلوی آینه ی بی غبارِ من دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
وَ نیستی تو و خمیازه می کشد یک ریزدهانِ ساعتِ شماطه دارِ من دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
شب ها به یاد تو بیدار ماندم ز هجران تو دل به آزار ماندمتو رفتی و من با دل خسته تنها در حسرت دیدنت زار ماندمدل را به عشقت سپردم شکسته همچون غریبی به بازار ماندمتو نوری که خاموش شد در نگاهم به تاریکی شب گرفتار ماندمهر لحظه بی تو گذشت از سر درد در حسرت آن روزگار ماندمعزیزحسینی...
باز هم بارِ سفر بستم و تنها در راه...هیچکس نیست بپرسد که چه حالی دارم«آرمان پرناک»...
تا می کنم هر بار چشمت را مرور، انگارگل می کند روی لبانم، مطلبی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
از دفتر آتشفشانِ حرفهای توجاریست در رگهای شعر من، تبی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
تا کی عطش می نوشی از دستِ کویرِ آهباید کُنی از چشمه ی باران، لبی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
افتاد تا گیسوی تو در دستهای باددل ماند و اوضاعِ قمر در عقربی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
هرچند در من ریشه کرده یأس ، امّا بازلبریزم از اعجاز یارب یاربی تازه رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
در دامن صحرا شکفته، کوکبی تازهبیرون زده از خانه، مهتابِ شبی تازهرضا حدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
ویرایش شدهنام غزل: دلدادگیهرکسی دارد به سینه درد پنهان ای خدادرد قلب ما که شد دلدادگی نزد شمادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقدرد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ماعاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنینمی تپد قلبم برای آن صدا کردن چرا؟می شود این دل فدایت تا بگویی این سخنعاشقت هستم همیشه می پرستم من تو راآن نگاه دلربایت می کند دل را شکاربوده ای صیادِ قلب خسته ام بی ادعامجید محمدی(تنها)تخلص شعری شاعر:تنها...
ویرایش شدهنام غزل: دلدادگیهرکسی دارد به سینه درد پنهان خدادرد قلب ما که شد دلدادگی نزد شمادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقدرد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ماعاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنینمی تپد قلبم برای آن صدا کردن چرا؟می شود این دل فدایت تا بگویی این سخنعاشقت هستم همیشه می پرستم من تو راآن نگاه دلربایت می کند دل را شکاربوده ای صیادِ قلب خسته ام بی ادعامجید محمدی(تنها)تخلص شعری شاعر:تنها...
نام غزل: دلدادگیهرکسی دارد به سینه یک غم پنهان خدادرد قلب ما که شد دلدادگی نزد شمادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقدرد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ماعاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنینمی تپد قلبم برای آن صدا کردن چرا؟می شود این دل فدایت تا بگویی این سخنعاشقت هستم همیشه می پرستم من تو راآن نگاه دلربایت می کند دل را شکاربوده ای صیادِ قلب خسته ام بی ادعامجید محمدی(تنها)تخلص شعری شاعر:تنها...
نام غزل: دلدادگیهرکسی دارد به سینه یک غم پنهان خدادرد قلب ما که شد دلدادگی نزد شمادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقدرد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ماعاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنینمی تپد قلبم برای آن صدا کردن چرا؟می شود این دل فدایت تا بگویی این سخنعاشقت هستم همیشه می پرستم من تو راآن نگاه دلربایت می کند دل را شکاربوده ای صیادِ قلب خسته ی من بی ادعامجید محمدی(تنها)تخلص شعری شاعر:تنها...
نام غزل:دلدادگیهرکسی دارد به سینه یک غم پنهان خدادرد قلب ما که شد دلدادگی نزد شمادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقدرد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ماعاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنینمی رود قلبم برای آن صدا کردن چرا؟می شود این دل فدایت تا بگویی این سخنعاشقت هستم همیشه می پرستم من تو راآن نگاه دلربایت می کند دل را شکاربوده ای صیادِ قلب خسته ام بی ادعامجید محمدی(تنها)تخلص شعری شاعر:تنها...
یک لحظه دلم خواست که در آغوش تو باشم بی تابی قلبم به تمنای تو باشم آن چشم خمارت که مرا برده ز خود دور چون سایه همیشه پی روی تو باشم لب های تو چون شهد، پر از عشق و امید است من مست ز هر جرعه ی آن بوی تو باشم هر شب به خیالم که کنار تو نشستم دل خسته ز دوری، غرق در کوی تو باشم خورشید که تابید، به دنیای دلم گفت آرام ترین لحظه، هم آوای تو باشم در دفتر عشقم، همه اشعار تو باشد من شاعر دیوان پر از موی تو باشم ...
باید که بسپاری به دستِ کولی بادای تک درخت سوخته! خاکسترت را.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۱...
ذهنِ زمین، خالیست از اعجازِ پروازلبریز کُن از آسمان ، بال و پرت را!رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۱...
بردار با دستِ نسیم آجر به آجردیوارهای اَبری دور وبرت را!رضاحدادیان...
حالا که هستی ساکن میخانه ی صبحاز خُمره ی خورشید، پُر کن ساغرت را!رضاحدادیان...