متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
دوباره وقت قرار است و بینِ عقربه ها
به شوقِ دیدنِ تو ،جنگ تن به تن شده است.
اگرچه از درِبسته پُر است دنیایم
ولی کلیدِخیالت ،امیدِمن شده است
بَدُل به باد شدم، دلخوشم به اینکه مرا
بهشتِ موی پریشان تو، وطن شده است
که تا تو را بسرایند دم به دم، انگار
تمام پنجره های جهان ،دهن شده است
بنا نبود که لب وا کنم، یقین دارم
به لطف تو دلِ من تشنه ی سخن شده است
شکسته پشت دلم زیرِبار چشمانت
قبول کن که نگاهت کمر شکن شده است!
برای من آغوشِ تو پیرهن شده است
فراتر از پیراهن شده ست، من شده است
هنوز از راه، جانا، زود، آرامی نخواهی یافت
که طوفانزده در عصر، بیفرجامی نخواهی یافت
جهان هر دم تو را خواند به پیش از وهم و ویرانی
در این گرداب بیرحمی، سرانجامی نخواهی یافت
دلت را خواب میگیرد، ولی بیدار میماند
که در این قرن پرآشوب، خوشفرجامی نخواهی یافت
بمان...
نادان شدن به کارِ جهان عینِ داناییست
هر جا که زخم کاریست، مرهم، شکیباییست
با خُردِ خام، خصم مشو، بر جهلشان مپیچ
در اوجِ قدرتت، نَبَود خشم، بیناییست
بگذار تا گمان کنند از فهم، بینصیب
این سادگی ز حکمت و رازِ تواناییست
هر کس به کینه دوخت رهی، در بلا...
با تو تمام شاعرانه ها را خواهم نوشت
خواهم سرود زندگی را
خواهم رقصید آزادی را
محبوب من
فقط تو بمانی
از پس همه چیز بر خواهم آمد💕
زنی که چون دریا، پر از رازهاست
زنی که در دل، شعلهی نازهاست
قوی چون کهسار، ولی نرم و پاک
چو موجی که آرام و پر سازهاست
نگاهش عمیق و دلش آسمان
وجودش پناه شبِ بازهاست
نه وابسته، نه در قفس ماندهاست
بلند است پرواز و پروازهاست
اگر خنده بر...
اسفند که از نیمه گذر کرد باز
باید شد از غصهها بینیاز
باید که از خاک برخیزد دل
همرنگِ گلهای باغِ به راز
باید که چون باد، آزاد شد
همراهِ عطرِ بهاران، فراز
در گوشِ دل بویِ نو میرسد
با نغمهی بلبلان در طراز
امید، در جانِ شب جان دهد...
پدر، با تو رفتم به دشوارها
شکستم به لبخند، دیوارها
به هر راه سخت و به هر قلهای
تو بودی چراغم در انکارها
به شانهات تکیه زدم بیگمان
گذشتم ز طوفان و از خارها
چه شیرین که با تو توانستهام
بگویم ز جانم، ز اسرارها
میان جهان از همه بیخبر...
خوبم، تا وقتی که فکر نکنم، تا یادم نیفتد
کجای این دنیا ایستادهام، و چه غمها خوردهام
خوبم، تا دلخوش شوم به قهوه، موسیقی و کتاب
تا رنجهایم را با زیباییها کم کنم، تا لیوان پر را ببینم
خوبم، تا لبخندی بر لبانم بنشانم
و حال کسی را خوب کنم،...
عزیزم، اگر اشکی به چشمت نشست
از شیرینی پایانِ راهی که جست
راهی که با درد و سختی به پیش رفتی
اما در نهایت به نور دلخواه رسیدی
تو جنگیدی، در برابر زمان و شب
و اکنون گلی شکوفا در دل خاک خشک
اشکت به بهار دل اشاره دارد
که...
اسفند، در خیالِ بهاران، نشسته است
در آستانهی شبِ زمستان، نشسته است
عطر شکوفهها به هوا میکشد نفس
در کوچههای خسته، غزلخوان نشسته است
لبخندِ آسمان، همه را گرم میکند
بارانِ شوق در دلِ انسان نشسته است
میرقصد آهوانه دل از بوی عید و عشق
امید در کنار خیابان نشسته...
گویی که تقدیر چنین خواسته است
در بینِ عالم، دلم خسته است
هر لحظه در نیمهی راهی اسیر
در وادیِ صبر، دلم بسته است
آنچه نخواهم، به سویم دوان
آنچه که خواهم، ز من رَسته است
با هر نفس، آرزویی به دل
اما جهانی پر از غُصّه است
ای سرنوشتِ...
گفت: کی آیم ز این غمها رها؟
کی رسد روزِ نجات و مرحبا؟
گفتم: آن دم کاین جهان را بنگری
جز برای کار، راهی برتری
آن زمان کز کار، غم کمتر شود
در کنارِ آن، دلت خوشتر شود
گلدَنی بنشان به رویِ میزِ خویش
بویِ گل آرد صفا در روز...
...تنگ غروب، درپی تو آبشارِ اشک
آیینه ی تمام نمای غزل شده ست...
...رمیده می شوم و رام می شوم باتو
غزل غزل به هوایت غزال خواهم شد...
...یک عمر روی پای خود بودی درختِ من!
هرگز نیفتاده به روی شانه ای بارت...
(سجدهی اخلاص)
دل اگر پاک نشد سوی تو راهش ندهند
برگهی عفو به دستش ز گناهش ندهند
آن کسی که شده آلوده بهدریای گناه
نم اشکی به تبرّک، به نگاهش ندهند
سرِ شب تا به سحر گر که بگوید: «الغوث»
چون دلش پاک نگردیده، پناهش ندهند
تا که بر دوش...