شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
رنج،میراث گرانمایه ی آبادی ماستگریه،دیریست که ساز و دهل شادی ماست...
سِرِ پیوستن به تو از خود بریدن بود و بسشاه بیت وصل گاهی لب گزیدن بود و بسسهم ما از بارش باران زیبای بهارگاه گاهی رعدِ برقی را شنیدن بود و بسپاسخ من در جواب سردمهری های توگاه روی طعنه هایت خط کشیدن بود و بسبین تنهایی و تو باید یکی را برگزیداشتباه آینه خود را ندیدن بود و بسراز دیدار تو در دل کندن از دیدار بودگرچه دل همواره دنبال رسیدن بود و بسعشق حتی در مقام حرف هم دیوانگی ستحاصل این حرف تنها دل بریدن بود و بس...
تعریف من از عشق همان بود که گفتمدر بند کسی باش که در بند کسی نیست...