سه شنبه , ۸ فروردین ۱۴۰۲
از غربت مزار خودم گریه ام گرفتاز ابر اَشکبار خودم گریه ام گرفتپاییز می وزد و تو لبریز خنده ایامّا من از بهار خودم گریه ام گرفتسیاره وار، هرشب وهر روز، های هایدر حلقه ی مدار خودم گریه ام گرفتوقتی که پرده پرده دلم را نواختماز ناله ی سه تار خودم گریه ام گرفتیک تّکه آفتاب برایم بیاورید!از آسمان تار خودم گریه ام گرفت...
هر شب اسیر سکوت می شومو ناگفته هایماز چشم هایم چکه می کنندتو نیستیو من با هق هق گریه هایمنبودنت را فریاد می زنمتمام شهر را بی خواب می کنمو در تب خواستنتمی سوزممجید رفیع زاد...
بعد عمری که به خواب منِ بیدل آمدگریه آبی به رخم ریخت که بیدار شدم...
شعرهایم بوی دلتنگی گرفتندگیسوانم در باد.وخود شانه برشانه نسیم نه دلسرد از زمانه ی پردرد وآه م، ونه آنچنان دلخوش ،در این زمانه ی سرد ودلگیر که بال پروانه هارا میبندندومن محکومم به شکستن شاخه ها ومجبور به شنیدن صدای گریه ی پرندگان وشاپرک ها ...دراین ویرانه سرای دل اندود و اشک الود تنها چیزی که دلخوشم می کند فانوس امیدی ست که از دور نما سوسو می کند .[نسرین حسینی]...
میانِ گریه می خندم، که چون شمع اندر این مجلس زبانِ آتشینم هست، لیکن در نمی گیرد...
روزگارِ لعنتی آرام جانم را گرفت کوچ ناهنگام او از دل امانم را گرفتبرفِ عمرش آتشی زد این دلِ دیوانه سوختشعله های سرکشش باغِ خزانم را گرفتماه تابانم به یک شب ناگهان خاموش شدابرهای تیره بختی آسمانم را گرفت رفتنش چون حلقه ی داری گریبان را فشردبغض های بی امان ، راهِ زبانم را گرفتگریه های هر شبم تا صبحدم از داغ او پنجه ی شیرِ قضا تاب و توانم را گرفت بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی...
بزن باران ببار از چشم من بزن باران بزن باران بزنبزن باران که شاید گریه ام پنهان بماندبزن باران که من هم ابریم بزن باران پر از بی صبریمبزن باران که این دیوانه سرگردان بماندبهانه ای بده به ابر کوچک نگاه من در اوج گریه ها فقط تو میشوی پناه منبه داد من برس هوا هوای خاطرات اوستدلم گرفته است به این دل شکسته جان بده تو راه خانه را به پای خسته ام نشان بدهبه داد من برس هوا هوای خاطرات اوستبرشی از ترانه...
نمی چکد امشب خیال گریه دارم و اشکم نمی چکددل را به ناله می سپارم و اشکم نمی چکد آواره گشته لابه لای دو بازوی خسته امزانو به سینه می فشارم و اشکم نمی چکد سر بر سر دلم نهادی و من سر به شوق توبر خاک تیره می گذارم و اشکم نمی چکد روزی که آشنای غریبی شدم چه می دانیدرگیر درد بی شمارم و اشکم نمی چکد تو ایستاده ای به تماشا در ایستگاه نگاهمن هم مسافر قطارم و اشکم نمی چکد تو زل زدی بسمت من و محو رفتنم هستیمفتون نرگس خمارم...
دلم گرفته و حرفی به غیر گریه ندارمچگونه ابر بگوید دلش گرفته؟چگونه؟...
پر شده ام از صداهای خالی از شعر های ناگفته از جمله های ناتمام از بغضی که تمامم را احاطه کرده است و از چشمی که لحظه هایم را خیس...
مدگل توی آهنگش میگه :(( عشقبار دارهگریه کن جای اشکاتو میبوسم ))دلبر کجایی که از بار عشق گریانمو کسی بر جای اشکانم بوسه نمیزند تا آرام بگیرم : )...
غم که از سر گذشت گریه نعمت می شودخوش بحال شماها که گریه کردن بلدیدارس آرامی...
هر شب گریه را بهانه میکنم و زار از زندگی میزنم .خود را در میان تمام حرفها دار میزنمهاج و واج در میان تمام دل آشوبه های زندگی تا بامدادان سحر بهر دلم ساز میزنم هرشب خسته و پریشان سوی دلم چنگ ب تار میزنم.با هر غزل شعر انگار خون به جگر قافیه ها میزنم.تا مغز و استخوان غم رسیده است گاهی گله از زمانه بر سر تو نغ فراوان می زنم.من مانده ام غم دل گر طبیم تو باشی داغی تلنبار باز به سینه می زنم.بوی خوش خیال تو در سرم میپیچد باز انگار از پس این ...
بی سبب مهمان نواز مجلس ماتم نبوداین گلابِ تلخ را از گریهء گل ساختند...
راز مرا از چشمهایم می توان فهمیداین گریه های ناگهان از ترس رسوایی است...
شب است دیگر غباری بر دل انسان می نشیندو اشک های ناخوانده اش را مهمان چشم هایمان میکند....
حاضرم تموم غم هایی که دوست داری رو یک تَنه گردن بگیرم ،اما لحظه ای احساس نکنی که هیچ چیز خوب نیست،ببین تو حق داری خسته بشی ،کم بیاری ،داد بزنی ،گریه کنی ،زجه بزنی ،اما حق نداری حس کنی هیچی بدرد نمیخوره.چون هنوزم یه سری چیزا و آدم ها ارزشش رو دارن…مگه نه؟مثلا خودِ من؛اینجا منتظرت وایسادم تا حالت از بد بودنِ مطلق در بیاد و بدوم بیام سمتت.نه اینکه بگم میخوام تو روزای بدت تنهات بزارم و برم دنبال خوشیم.فقط میخوام یکم شرایط آر...
در عزایی کهماه طبل عزا شودملائک نوحه می خوانندستارگان سینه می زنندو ابرها می گریندکهکشان ها بیرق و کتل رابر فراز آسمان هابه اهتزاز در می آورندبه خورشید خبر دهیدصبح فردابا شال عزایش طلوع کندچون تمام عالمکربلا شده استمجید رفیع زاد...
خسته تر از آنم که نالان بمیرم مرده تر از آن که با درد بمیرماز دلم دیگر نتوان خبری گرفت افسرده تر از آنم که که گریان بمیرم...
شاید گریه همدرمان خوبی باشد.گریه، آزمایشی با نتیجه ی فوری بدحالی است؛ و در عین حال می تواند سِرُمِ به تاخیر انداختن غم باد گرفتنمان هم باشد؛سوپاپ اطمینانی برای دق نکردن؛ و تنظیم میزان اندوه درون قلب! - کتایون آتاکیشی زاده...
آقام می گفت:-مردا هیچ وقت نباس گریه کنن.خدا اشک رو داد به زن که دل مرد رو باهاش به رحم بیاره. اشک واسه ما نبود، ما فقط ته خاطر خواهیمون تو کوچه راه رفتن و دید زدن دختر مو فر همسایه روبه رویی بود.طفل معصوم یه جور سر به زیر بود که یه بار کم مونده بود کمپلت بیاد تو بغلمون...نمی دونم نمی دید ما رو یا خودش رو می زد به ندیدن.پریشب هم وقتی از دانشگاه برمی گشت خونه، از اون طرف کوچه رفت تا دیگه عین یه هفته پیش بهمون تنه نزنه.می فهمید خاطرش...
از دوری تو کار من هر شب شده گریهلعنت به تو ای دل که فقط سهم تو آه است...
دیگر آبادان که نه ویرانه ی درد وبلاستکوچه و پس کوچه اش این روزها ماتم سراستاز ندانم کاری و مکر شیاطین رجیم گریه دارد رونق و هرگوشه اش بانگ عزاستخورده بر دلهایمان ناباورانه نقش داغمن نمیدانم که این آثار نفرین یا دعاستآنکه دارد آرزوی مرگ خلقی را مدامباعث رنج و عذاب و ومرگ تدریجی ماستعاملان و تاجران مرگ ناهنگام شهر این بلایا ارمغان شیوه و فکر شماست کلیابی کاشانی...
حالا تو هِی بشین و گریه کن ؛یا کل شب را زانوی غم بغل بگیر و به کسی فکر کن که رفته یا نیست!خدا خدا کن که بیاید یا برسانم به معشوقم!😏ماه رویی شبیه تو جز خنده نباید به لبش چیزی باشد....دختری شبیه تو باید آنقدر عاقل وفهمیده باشد که زندگی اش را با معشوقی که به دردش نمیخورد تباه نکند!آری ، آری کاملا میدانم عاشقی درد سرها دارد و به همین آسانی فراموشی میسر نیست!ولی آیا کسی که دوستت دارد تو را میگذارد به حال خودت یا فراموشت میکند؟😏یا اصلا میگذار...
امشب قلم در دفتر من گریه سر دادگویا دلش از شعر تنهایی گرفته! با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت: بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفتهدور از تو و غمنامه های ناگزیرتبی شک کنار یار و دلدارش نشستهاما تو اینجا بیقراری از جداییبر جان خود ؛ خنجر شدی قلبت شکستهبر گور عشق و خاطرات رفته بر بادکمتر بریز این غنچه ها را دسته دستهبس کن دگر ؛ مویه نکن از رفتن اوتا مرگ در چشمان تو ؛ حلقه نبسته...
تمام دل مشغولی هایمام رااز یاد برده ام!خنده های از ته دلگریه های پر بغضروزهای پر حسرت و حتی؛انتظار رامن خالی خالیِ خال یم...!!!...
خنده رنگی ست که بر لب می نشیند، اما گریه رنگی ست که دل رو خاموش می کند. ...
باران که میبارد هنوز، چشمِ تو گریان میشودیک کوهِ غصّه در دلم، ناخوانده مهمان میشودساعت به چپ می چرخد و باز از کنارم میرویآیینه ام دق میکند، این خانه،،، زندان میشودشعری به لب می آید و بُغضی گلویم میخورداشکم نمی ریزد ولی در سینه پنهان میشودطوفانِ تلخِ یاد تو، یکباره غوغا میکندشمعِ اتاقم بیقرار، پروانه، حیران میشودخیره به رویت میشوم، میپرسم از عکست چراباران که میبارد هنوز، چشمِ تو گریان میشود......
امشب قلم در دفتر من گریه سر دادگویا دلش از شعر تنهایی گرفته! با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت: بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفتهدور از تو و غمنامه های ناگزیرتبی شک کنار یار و دلدارش نشستهاما تو اینجا بیقراری از جداییبر جان خود ؛ خنجر شدی قلبت شکستهبر گور عشق و خاطرات رفته بر بادکمتر بریز این غنچه ها را دسته دستهبس کن دگر ؛ مویه نکن از رفتن اوتا مرگ در چشمان تو ؛ حلقه نبستهشهرزاد شیرازی <<چه دلتنگم&...
لبخندپرده ای است بر روی اشک هایم.اما پرده خیس می شود؛ سنگین و آویزان،بد ریخت و بی منظره :)- کتایون آتاکیشی زاده...
آغوش نمی خواهم،در عوض دستانت را روی چشمانم بگذار و گرم کن یخِ غرورم را که من عجیب دلتنگ باریدنم..! - کتایون آتاکیشی زاده...
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را...
سرخی چشم هایم بی دلیل نیست من اشک های زیادی را قبل از سرازیر شدن در بدو تولدشان،به قتل رسانده ام! :) - کتایون آتاکیشی زاده...
یک شانه برای گریه کردن ها چند؟ یک دوست برای این دل تنها چند؟سخت است تمام عکس ها یک نفرهیک ما دو نفر بجای این من ها چند؟...
با من امشب زیر باران گریه کنسر به زانوی خیابان گریه کنمو به مو پیچ وخم هر کوچه رابا خم موی پریشان گریه کنیا از اول دل به رویایی نبندیا بر این رویای ویران گریه کنعشق سلطان است و باقی بنده ایمزیر تیغش پایکوبان گریه کندرد را باران نمی شوید ولیزیر باران زیر باران گریه کن شاعر: اهورا ایمان...
هرکه دم از مطرب و می می زندگریه را ، در لابه لای تار، پنهان می کند حجت اله حبیبی...
باران رادوست دارمچون می توانمیک دل سیر برایتگریه کنمبدون آنکه یکی بپرسدچه مرگت شده...؟!...
سارو برایرلی:همیشه به این فکر مى کنم که علت گریه چیست ؟!در هنگام گریه، بدنمان در حال مبارزه با چیزی است که ذهن و قلبمان نمی توانند آن را توجیه کنند....
دلتنگی گاهی اشک میشود و از چشمت می چکد ولی کسی نمیفهمد گاهی بغض میشود ودر گلویت میماند و کسی نمی فهمد گاهی درد میشود و قلبت را ب سخره میگیرد و کسی نمی فهمد گاهی لرز میشود و ب هق هق می اندازدت وکسی نمی فهمد چه سخت است دلتنگ باشی و وانمود کنی ک زیر اوارش نمانده ای دلتنگی سرد ترین جنگ دنیاست چون بی صدا ذره ذره جانت را میگیرد و کسی نمی فهمد و کیست جز گریه ب دلتنگی ما رحم کند...
آسمان که دلش می گیرد،--ابری می شودنمی دانمچرا من، هوای گریه دارم! لیلا طیبی (رها)...
در حضور دیگران گریه نمی کنیم زیرا از درک نشدن می ترسیم مدتی است اشک هایمان در خلوت هم جاری نمی شوند... ما از درک کردن خودمان هم عاجز شده ایم! -کتایون آتاکیشی زاده...
عشق خود را تا کجا از خویش پنهان می کنیم،!؟من که می میرم... تو را هم گریه رسوا می کند!ارس آرامی...
«خوبم» را فقطبه «غریبه ها» می گوییمآنانی را که دوست می داریمدر «آغوش» می گیریمو گریه می کنیم......
و می گریم اگر دو عاشق از کنارم بگذرندآن لحظه که دستم می پرسد:کجاست آغوش دلبرِ من؟عدنان الصائغترجمه سعید هلیچی...
شبی خوابیدم... آرزوی قبل خوابم تو بودی... خوابت را دیدم ...در میان چمن های سبز بهاری با لبخند و دامن گل گلی ت می دویدی... بیدار شدم! اما یادم آمد دیدنت یک رویای محال بود چون نه تو بودی! نه بهاری بود !اما گونه های من خیس بود!!!...
نشد به اشک خنده ها، زدم به عار گریه ها که من دهاتی غریب میان شهر گریه امارس آرامی...
انسان ها هم مثل آسمان ..هرچه دل بزرگتر و مهربان تری داشته باشندغم های بیشتری برای باریدن دارند! نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
فکر کردی گریه رسوا می شود؟ این طور نیست!با غزل دردت مداوا می شود؟ این طور نیست!هی نشستی غرق در رویا شدی آخر چه شد؟فکر کردی زود فردا می شود؟ این طور نیست!تکیه بر دیوار تنهایی زدی قلبت شکستفکر کردی بی تو تنها می شود؟ این طور نیست!ساده یک احساس را آتش زدی با این حسابچند عاشق در دلت جا می شود؟ این طور نیست!باز هم داری تقاص عشق را پس می دهیحکم این دل دارد اجرا می شود؟ این طور نیست؟!تازه فهمیدی تمام خنده ات بر باد رفتفکر...
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا...
آه گریه ی روح است ......