پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شَب و بی داری، شانهٔ مردانهعَشقِ دیروزم، تو نمی خواهیمَن و جامم، مَستِ دیوانهو شِعرِم را، تو نمی خوانیشَدی بیگانه، که نمی فهمیغَم و اسرار، از دِلِ دیوانهتو نمی دانی، شِمع چرا می سوزدو می میرد، پای پروانهبا محبَتِ هستی تو بیگانهدَر جَهالَت، گَشتِه ای دردِآنهکَسی با تو، مثلِ مَن دیگر نیستبه کَرِکس ها، می گویی پَروانهبا جُنونِ عِشقِ تو بَشَکستَمتو پُر از اهریمَن و طوفانیمَن آن قایِقِی که بَشَکستیتو دَر دریایِ طوفانیسر...