شَب و بی داری، شانهٔ مردانه عَشقِ دیروزم، تو نمی خواهی مَن و جامم، مَستِ دیوانه و شِعرِم را، تو نمی خوانی شَدی بیگانه، که نمی فهمی غَم و اسرار، از دِلِ دیوانه تو نمی دانی، شِمع چرا می سوزد و می میرد، پای پروانه با محبَتِ هستی تو بیگانه...
شب و بیداری شانه مردانه عشق دیروزم تو نمی خواهی من و جام می مست و دیوانه ولی شعرم را تو نمی خوانی شدی بیگانه تو چه می فهمی غم و اسرار از دل دیوانه تو نمی فهمی شمع چرا میسوزد و میمیرد پای پروانه