من قصه خاموشم در دست فراموشم از دست تو حیران و با خاطره مدهوشم دستم پیِ تزریق است، ذهنم پرِ تهدید است این مرگ که میبینی آبستن تردید است در مسلخِ آغوشت، من بویِ لجن دارم پیراهنی از حسرت، بر روح و بدن دارم در آینه میبینم، یک سایهی پوشالی...