من قصه خاموشم در دست فراموشم...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

من قصه خاموشم در دست فراموشم
از دست تو حیران و با خاطره مدهوشم

دستم پیِ تزریق است، ذهنم پرِ تهدید است
این مرگ که می‌بینی آبستن تردید است

در مسلخِ آغوشت، من بویِ لجن دارم
پیراهنی از حسرت، بر روح و بدن دارم

در آینه می‌بینم، یک سایه‌ی پوشالی
از من چه به جا مانده؟ یک سایه ی تو خالی

من آخرِ این شب‌هام، ته‌مانده ی کابوسم
هم قاتلِ خود بودم، هم شاهدِ فانوسم

از پیله برون جستم، با بالِ ورم کرده
باید که سفر کرد از، این خانه‌یِ دم‌کرده

دیوار اگر کوه است، من تیشه به کف دارم
در مذهبِ خاموشان، فریادِ هدف دارم

من راهیِ آن سویم، جایی که غباری نیست
در دفترِ تقدیرم، جز عشق، قراری نیست

در معرکه‌یِ این درد، من نایِ غزل دارم
یک مشت غبارِ سرخ، در عمقِ بغل دارم

دیگر نه هراسی از، شب بو و تبر دارم
من در دلِ این بن بست، سودایِ سفر دارم

آن شعله که روشن شد، در حسرتِ چشمانم
خاکسترِ دیروزی‌ست، در وسعتِ دستانم

باید که فرو پاشم، تا باز بنا گردم
از بندِ منیّت ها، یکباره رها گردم

آن سویِ افق جایی‌ست، بی‌مرز و پر از رویا
من قطره‌یِ خودراهم، پیوسته به آن دریا

فریاد که می‌پیچد، در حنجره‌یِ سردم
پایانِ سکوتی بود، بر پیکره‌یِ دردم

من راهیِ خورشیدم، در جاده‌یِ بی‌برگشت
یک حادثه‌یِ جاری، در پهنه ای از این دشت

محمد خوش بین
ZibaMatn.IR
خوش بین
ارسال شده توسط
ارسال متن