سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
من به تنهاییه خود داشتم عادت. که تو از فاصله ی دور نزدیک شدی. اندکی مکث نمودی و کمی عشوه و ناز. و چه اسان دل دیووانه ی ما را بردی. خنده ای کردی و دل رفت ز دست. دل دیووانه ی ما نبود تاب دگر. خنده ات بر لب خشکیده ی ما جانی داد. عشوه ات وای نگو. دل به تب و تاب افتاد. مرز تنهاییه من با نگهت ویران شد. کاش میشد ته تنهاییه من پایان شد.امین غلامی (شاعر کوچک)...