
امین غلامی تخلص (شاعر کوچک)
دلنوشته های خودم. باشد که ماندگار شود دلنوشته هایم...کپی بدون اجازه و ذکر نام ممنوع. شغل سپرساز😉تلگرامم amingh6859
دلم افتاده در دام،
سیه چشمان مستت.
هر چه زیبایی دنیاست.
در چشم تو پیداست.
فکر تو...
همدم شبهای شب تار من است.
ای همدم شبهای شب تار کجایی؟
اشکم شده سیلاب نخواهی که بیایی.؟
بی تو شبها همدمم،
خاطره های چشم توست.
گرفت از من نگاهت،
دین و ایمان و خدای آسمانها و زمینم را به یکباره.
ز دنیا میشود دل کند.
ولی از مستیه لبهای تو هرگز هرگز.
مرا دیوانه میدانست،
نمیدانست نگاهش کرده دیوانه دلم را.
غرق تنهایی خود بودم که.،
که نگاهم افتاد.
به همان چادر مشکی.
به همان صورت زیبا.
به همان قامت رعنا.
که از ان دور دلم را لرزاند.
تپش قلب من انگار به هزاران برسید.
سخت تر شد نفسهام لرزه به دستان برسید.
اندکی نزدیک شد.
چقدر مثل تو بود.
ولی...
بعد تو با رفتنت دنیا دگر دنیا نشد.
چشم خیس من دگر با رفتنت بینا نشد.
بعد تو بسیار بودن که خواستن جای تو.
جای تو باشند اما این دلم راضی نشد.
عاقبت روزی به او خواهم گفت.
که چرا عاشق چشمان سیاهش.
آن صورت ماهش.
آن ناز و ادایش.
آن گوشه ی چشم و نگه دلربایش، شده ام.
اگر آن لرزش دست و تپش قلب و نفس تنگ
امانم بدهند.
میشود از لب یار
چید سیب های بهشتی.
بهشت من سیه چشمان مست و عاشقت بود
که بر من بستی اش، کل جهانم شد جهنم.
کاش میشد که گرفتار نگاهی نشوی.
یا که دلتنگ دو چشمون سیاهی نشوی.
کاش میشد نشوی عاشق لبخند کسی.
تا چنین گونه اسیر، رخ یاری نشوی.
من نباشم چه کسی دست کشد بر سر تو...
چه کسی نیمه شبان بوسه زند بر لب تو...
من نباشم چه کسی عشوه و نازت بخرد...
چه کسی جان بدهد واسه ی خندیدن تو...
فریاد که از دست تو دیوانه شدم من.
از دست تو دیوانه ی بی خانه شدم من.
فریاد که بردی همه دین و همه دنیام.
از عشق تو دیوانه ی دیوانه ی دیوانه شدم من
فکر تو...
در سرم فکر تو بود.
که مرا خوابم برد.
و تو پیدایت شد.
مثل آن لحظه اول که نگاهت کردم.
همان قدر قشنگ.
به همان شیرینی.
با همان لبخندت.
که دگر باره ربودی قلبم.
طرح لبخند تو بدجور دلم را لرزاند.
و چقدر زود به لبخند تو محتاج...
امان از زلف مشکینت.
که میگیرد ز تن، جان و دل و دین را.
خسته ام، دیوانه ام، درمانده ام.
جز آن سیه چشمان تو، نیست درمانی مرا.
چشمات یه کاری داد دستم.
که غیر از تو ز کل این جهان خستم.
آن سیه چشمان تو،
دل را چه آسان میبرند.
در خاطر ما، جز رخ زیبای تو..،
نقش دگری نیست.
دلبرا تو دل ربودی از دلم.
با آن رخ زیبای خود.
دلتنگ و گرفتار سیه زلف تو ماییم.
ای یار سیه زلف پریشان تو کجایی؟