
امین غلامی تخلص (شاعر کوچک)
دلنوشته های خودم. باشد که ماندگار شود دلنوشته هایم...کپی بدون اجازه و ذکر نام ممنوع. شغل سپرساز😉تلگرامم amingh6859
گمان میکرد که در دام سیه چشمان مستش من اسیرم
نمیدانست که خود دام سیه چشمان مستش برگزیدیم.
گمان میکرد ما را در دام چشمانش گرفتار کرده،
نمیدانست خود ما دام چشمانش را برگزیدیم.
گمان نمیکرد به دام افتادن در چشمان مستش
کار خودی باشد.
اری کار خود دل ماست.
تو به خود میبالی،
من به داشتن سیه چشمی به زیبایی تو.
عاشق زلف پریشان سیه روی تو شد،
دیوانه دل ما.
از بهر سر زلف پریشان سیه توست،
که دیوانه شدیم ما.
دل ما غرق،
موج زلف مشکین تو شد،
بی تو یک دم تو گمان مکن
که من بی تو حیاتی دارم.
در سینه ی ما،
حسرت دیدار کسی نیست به جز تو
یک لحظه ز من جدا نشد،
حسرت دیدار تو ای دوست.
میشود روزی رسد با تو بگویم حرف دل،
با تو از دلتنگی های نیمه شب گویم سخن.
هنوزم خاطرات آن سیه چشمان تو،
در خاطرم هست.
از فکر تو بیرون نروم،
تا به تنم هست جان و نفسی.
گرفته از نگاه من.
نگاهت خواب شبهامو.
فکر چشات نمیزاره،
که خواب به چشم من بیاد.
با فکر تو بیدارم.
آن لحظه که تو خوابی
آن سیه چشمان تو باعث دیوانگیِ
این دل دیوانه ی ماست.
آنکه دیوانه شود با یک نگاه تو، منم.
خاطرات چشم تو،
بد قصد جانم کرده اند
خاطراتت حک شده، بر قلب این دیوانه دل.
قصد جانم کرده اند، تا که مرا کشتن دهند.
و آرزوهایی که به جای برآورده شدن،
حسرت شدن
هرگز نشوم سیر از آن چشم سیاهت.
سیراب شدن از چشم تو امکان پذیر نیست.
دل میبری از من، با زلف پریشانت.
لعنت به دلی که، بلرزد پی زلفی