شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
حضرت یار به تو قول خواهم داد آوازه ی عشق ما تا بی کران ها خواهد پیچید اگر دست به دست من بدهی و همراه شوی بعد ها از علاقه ی ما حرف ها خواهند زد عشقی هم چو عشق احمد به آیدا بلکه شیرین تر و پایدار تر از عشق جلال به سیمینبر روی قطعه قطعهٔ خانه قلبم نقش چهره ی تو ست .کاشی های رنگی این عمارت صدایت می زنندو تمامی این ها ثبت خواهد شد ، به تو قول می دهمروزگاری درموردمان حرف ها می زنندعشق میان من و تو ماندگار خواهد ماند عزیزترینم🤍...
عشق یعنی دستانم را بگیری نگاهم کنی بگویی من به بودنت قانعم حتی اگر سهم من از تو فقط لمس چند لحظه دستانت باشد... این روزها عجیب دلم تو را می خواهد دوست داشتن های تو را...و دوستت دارم گفتن های تورا ،۰۰۰!...
کاش میدانستی خنده هایت احاطه کرده است تمام جهانم رابه تو می اندیشم ای فراتر از هررویابه لمس انگشتانت در لابلای گیسوانم به گرمای آغوشت به شیرینی لبخندهایت کاش میدانستی چقدر غروربرانگیزاست عاشقی باتو..... درمیان مردمانی که چیزی از عشق نمی دانند.بامن حرف بزن شاملوی زندگی ام ....✍️هدی احمدی...
و خودم را، میان او، جا گذاشتم .ایکاش روزی، جانم فدای او شود.جانِ کوچکِ ناقابلم، فدای توی که،امن من بودی، و پناهم بودی،تویی که، در میان زندگیِ مختلطِذهنی ام، تنهایم نگذاشتی.تویی که، هنگام جان دادنِ روحم؛مرا در آغوش گرفتی و گفتی:(تا آخرش خودم کنارتم.از چی میترسی؟ بیا بغلم.من رفیق ترینم برات... )و من، چه خوشبختم که،تورا دارم، و ایکاش جانم فدای تو بشود.تا شاید جبرانی شود.فرزانه ...
صدایم ڪن ؛یک بار فقط ..مرا بخوان به آغوشت ؛به خدای عشق و دلدادڪَی بهتمام ڪتاب های مقدس قسمتا آغوشت پرواز میڪنم ......
گاهی به این فکر میکنم که تو چقدر میتوانی نباشیچقدر میتوانی مرا انکار کنی و بگویی که مرا فراموش کرده ایچقدر از دوست داشتن من گذشته ای و چقدر جز من،کس دیگری را دوست داریگاهی به این فکر میکنم که من چقدر میتوانم بیشتر و بیشتر از آن چیزی که هست،می شود و میتوانم دوستت داشته باشمچقدر میتوانم اگر حتی در توانم هم نباشد عاشقت باشمچقدر میتوانم نبودنت را بودن تصور کنم و رفتنت را از یاد ببرمچقدر میتوانم یادت را در قلبم و عطرت را در این خانه نگه دا...
بگذار منبیشتر دوستت بدارمبیشتر عاشقت باشم ، بیشتر بخواهمتبگذار منبیشتر در آغوشت بگیرمبیشتر ببوسمتبیشتر ببینمتکارهای سخت را بگذار برای منبگذار برایت بمیرمتو فقطحضرت عشق باشی کافیست......
ازمیان تمام چیزهایی که دیده امتنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم.خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم.چه باید کنم ای عشق؟هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند؟من با نگاه کردن به توبا عشق ورزیدن به تو زنده ام .عاشق بودن، ذاتِ من است...
آنقدر که محو تماشای چشمانت بودم از دلم غافل شده بودم…آنقدر گرم تماشای تو شده بودم که از یاد بردم به دلم هم سری بزنمبه مرور گرفتار چشمانت شدم.و چشمان تو، شیرین ترین حبسی بود که میتوانستم بکشم…سرآخر زمانی متوجه دلم شدم که کاملا اسیر وجود تو شده بود…۳ مرداد۱۴۰۲۳الهه قائمی...
ماه دلمکمی بتاب در شب های بی روزن زندگی ام خودی نشان بدهچراغانی کن این منِ معلق را میان آرزو کردن و نداشتنت!به خواب هایم بیاتا بتوانم دوباره صدایت بزنم و انعکاس کنم نوای دل انگیز جانم را...بتاب و پرکن این خلاء مطلق بی تابی را...ماه من این روزها حالِ دلم باتو فقط خوب می شود!✍️هدی احمدی...
تورا دلتنگی میکنمتورا میجویمدر بین همگان هر جمعی تورا میابمتورا نگاه میکنمتورا صدا میزنموقتی مرا نظاره میکنی این قلب من است که تند میزندنفس های من است که از شمارش خارج میشودوقتی با من حرف میزنیاین چشمان عاشق من است که با تو سخن میگویند نه زبان منوقتی مرا لمس میکنیاین دل من است که دشت پروانه ها میشودو در نهایت این منمکه تورا عاشقی میکنم…۲۴ تیرماه سال ۱۴۰۳الهه قائمی...
من دلتنگ توعم...و با خاطرات تو زندگی را سر میکنم...با خنده های شیرین تر از عسل تو، خاطره دارمبا چشم های سرشار از حرف های نگفته ات، خاطره دارمبا چال گونه عمیق تو ،خاطره دارمبا تمام حرف هایی که زدیخاطره ساختم...و در خاطراتم زندگی میکنم و دلتنگی میکنم...بند بند وجود من تورا صدا میزند، وجود من تورا میخواهدو دلتنگ همه چیز توست...چشم هایتحرف هایتنگاه هایتخنده هایت ...مرا دعوت کن تا با تو هم نشین شوم من تورا میخواهم و دگر هیچ...
تورا دوست دارم…همانقدر که سبزه زار ها سبزه دارد…همانقدر که آسمان شب ستاره دارد…همانقدر که اقیانوس ها ماهی دارد…همانقدر که جهان هستی پهنا دارد…من تورا دوست دارم، فراتر از بینهایتتمام سلول های وجود من اسیر عشق تو شدهمرا ببینمرا بشنوکافیست من را فرا بخوانیتا هستی ام را برایت گرو بگذارم….۱۹تیرماه ۱۴۰۳<الهه قائمی>...
لحظه ای که نگاهم در چشمان شهلای تو گره خورد باید می دانستم دلم در چنگ تو اسیر شده…لحظه ای که خندیدی و دل من فرو ریخت باید می دانستم که دل من در چال گونه هایت سر خورده…لحظه ای که موهایت را زیر نور خورشید رها کردی باید می دانستم دلم در پیچ انتهای پیچ موهایت گیر کرده…چشمان تو همانند ستاره ها می درخشید…چال گونه ات تنها اقیانوسی بود که حاضر بودم بدون هیچ غریق تجاتی در آن شیرجه بزنم…و رنگ موهایت،همچون عسلی بهشتی در زیر نور خورشید تابان بود...
انقد دوست دارم انقد قلبم باهات آرومه که...شدی وصله ی تنم،شدی خونِ توی رگام..تو همونی هستی که: دلم میخاد تمام عمرم و باهاش زندگی کنم تو تمام روزا چه روزای شیرین چه تلخکنارت باشم تو هر حالتی مرهم بشمبرا قلبت تکیه گاه بشم برا دردت...حال خوبِ من به حال تو بستگی دارهمنو ببخش اگه بعضی وقتا اذیتت کردمتو انتخاب من نبودی ، سرنوشتم بودی، تنها انگیزه ی ماندنمدر این زندگیِ بی اعتبار...دوست دارم عشق من......
گاهے چنانگره می خورد دلت به دلیڪه هیچ چیز و هیچڪس رایاراے گشایشش نیستگاهے چنان مست می شویاز شنیدن صداییڪه نفس هایش را بوسه می زنیگاهے چنان نامے رابا جان و دل می خوانیڪه پژواڪ موسیقے عاشقانه ایستگاهے چنان بیتاب می شویڪه بجاے اشڪ، سیل می باریگاهے چنان دلتنگ می شویڪه سَر بر دیوارِ جنون جان می دهیاینچنین است قصهٔ عشق و دلباختگیو آغاز تمام تنهایےها...
و عشق لبخندِ توستاز فرسنگها دورتر،آن گاه که نگاهتفاصله ها را در گوشم نجوا می کردو من تو را خواستم ،حتی با همین فاصله های بینمان ......
تو همان بایدِ من هستی مثلاً همیشه باید باشی باید دستانم دائم گم در دست هایت باشدباید تنم فقط به بوی عطر تو عادت داشته باشدباید فقط عاشقِ تو باشم. باید…...
تو را صدا کردمدر تاریک ترینِ شب ها دلم صدایت کردو تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.با دست هایت برایِ دست هایم آواز خواندیبرای چشم هایم با چشم هایتبرای لب هایم با لب هایتبا تنت برای تنم آواز خواندی....
میخواهمتولی دوری . . .خیلی خیلی دور . . .نه دستم به دستانت میرسدنه چشمانم به نگاهت . .چاره ای کن !تو را کم داشتنکم نیست درد است.....
توبازی لی لی منیتووابستگی منعادت منتو دل دلتنگی لب غروب منی وعدد یک حیات منیاز تورد هم شومدو، سه ،الی آخر...بازتوشروع منیتوآغازمنی...
و منبرای بوسه بر رُز های وحشی لبانتسال ها به انتظار می مانممن برای بوسه به گلبرگِ لب هایت ،تیغ های تنت را به گرمی در آغوش می فشارم...✍️هدی احمدیدلنوشته های هدی...
و مناز سرابِ جماهیرِ سرخِ لب هایت ،سیراب نمی شوم .مرا وعده اے دہ بہ بوسه اے سربے از لب هایت .لب هایم را نشانہ بگیرو ماشہ را بڪش✍️هدی احمدی...
میگویندهیچ جایی شبیه خانه ی خود آدم نمیشودراست میگویند کجا آرامش بخش تر از آغوشتکجا دنج تر از قلمرو دستانت دلبرجانخانه ی من آغوش توست که چشمانت را در مسئله ی عشق به توان میرساند خانه ی من آغوش توست با طنین دلنشین صدایت در انعکاس حرف های عاشقانه سهم من چهارخانه پیراهنت است به راستی هیچ جایی خانه ی خود آدم نمیشود.✍️هدی احمدیدلنوشته های هدی...
معجزه می کند دوستت دارم هایتوقتی ...بر زبان می آوری!زیبایی ِ زندگی دوچندان می شود،خدا ذوق می کند،و من...در پوست خودم نمی گنجم...
نبودنت را با هر رنگیکه فکرش را کنیعاشقانه نقاشی کردم....اما فقط به من بگو بودنت راچگونه نقاشی کنم...؟ که تو در آن،فقط در کنار من باشی اصلا مال من باشی....!فقط در حال و هوای من باشی...با نگاهت میخواهم زندگی کنم ...بلکه لحظه های دلواپسی رو غرق شادی کنم ... ...
در خیال خودمی بینمتمی بوسمتبه آغوش می کشمتو فخرت را به جهان می فروشم،این عشقارزش دیوانه خطاب شدن را دارد.غیر از این است؟!!!...
میگویم دوستت دارم،طوری نگاهم کنگویی خدا...بنده ای را وقتِ عبادت می نگرد!همان قدر عاشقانه،همان قدر مهربان،لبخند بزن و بگذار تماشایت کنم......
خوشا به حالِ منڪه تو را دارم.یڪ آسمان خوشبختی،یک دریا دلدادگییک دنیا عشق و آرامشدر هر دَم و بازدَمسهم من از توست.خوشا به حالِ منڪه هستیُ روبراهم،خوشا به حالِ توڪه این همه دوستت دارم.پس همیشه باش ڪه از بے تو بودن در هراسم ......
از دور نگاهت می کردم…خنده هایت را میدیدم،اشک هایت را میدیدم،شکست هایت را میدیدم،موفقیت هایت را میدیدم،از دور با تو همدردی کردم…با خوشی ات خوشحال شدم.با خنده هایت خندیدم و با اشک هایت گریستم…تو در رویای من قدم می زدی و من ب تماشایت پسنده میکردم..حتی زمانی ک وانمود میکردم تورا نمیبینم،تورا دیدم…و از همان دور با تو همدردی کردمافسوس که هرگز متوجه من نشدیو من همچون کرم شبتابی خودم را پینه دوز کردم…«الهه قائمی»...
حتی اگر هیچ چیز این دنیا سر جای خودش نباشد... حتی اگر مشکلاتِ سمجِ زندگی دست از سرمان بر ندارد...حتی اگر زمین وارونه بشود و آسمان میلِ به زمین افتادن داشته باشد باز جای تو، برای همیشه در کنارِ من و میانِ قلبِ من است....
میگویم دوستت دارم،طوری نگاهم کنگویی خدا...بنده ای را وقتِ عبادت می نگرد!همان قدر عاشقانه،همان قدر مهربان،لبخند بزن و بگذار تماشایت کنم جانان من ......
دوست داشتن تودر وجود من استخاکش، آبش، نورشزندگی و خیالش با عشقبا هم آمیخته است.تو همچو نفسی هستی که در جانمهمان سویی هستی که در چشممهمان تپشی هستی که در قلبمو همان فکری هستیکه در سرم جریان دارد.محبوب من!به هرچه بیندیشم به تو فکر می کنمبه هرچه می نگرم تو را می بینم.تو برام مقدسیتو همان آیه ی جاودانیتو مرا تا انتهای جهان بردیازجنون گذشتم از خود دور شدم دور۰۰۰...
دلم برای کسی تنگ استکه چشمهای قشنگش رابه عمق آبی دریای واژگون می دوختو شعرهای خوشی چون پرنده ها می خوانددلم برای کسی تنگ استکه همچو کودک معصومیدلش برای دلم می سوختو مهربانی را نثار من می کرددلم برای کسی تنگ استکه تا شمال ترین شمال با من رفتو در جنوب ترین جنوب با من بودکسی که بی من ماندکسی که با من نیست...
جانِ مَن ای ناگهانی ترین ،آرامِ جانم...یکبار برایم نوشته بودی که دوستم داری!!واین اتفاقتکرار نشدی ترین حادثه ِ جهاندر موسیقی زندگیم شد ......
یک نفر را دوست دارم که شبیه هیچ کس نیست ! دنیایش با آدمهای اطرافش فرق داردو در کنارش آسمان زندگی ، پر از پرنده های خوشبختی ست ! همان یک نفری که تکرار نشدنی ست و تا آسمان هفتم هم دوستش خواهم داشت ! یک نفر برایم با تمام دنیا فرق دارد.....
در دل ویرانی آخرین دلخوشیمچشم ویرانگر توستخسته از جنگیدن آخرین فرصت صلحعشق عصیانگر توستکاش غیر از من و تو هیچکس با خبر از ما نشودنوبت بازی ما باشد و دیگر هرگزنوبت بازی دنیا نشود...
عشق که می آید سمتت ؛بی منطق عاشق می شوی ...تمامت می شود دلی که حرف اول و آخر را در تو میزند ...جوری که عقلت به هیچ چیز نمی رسد ......
مرا خوب زیر و رو کن جانممن همین هستم که میبینىگاهى برایت دلبرى میکنمبرایم حوصله باشگاهى برایت ناز میکنمخریدارم باشگاهى دلم تنهایى میخواهددرکم کنمبادا بعدِهاچیزى به چشمانت بیاید وبهانه شود براى رفتن!مرا خوب زیر و رو کن جانم......
_جای خدا حافظی نوشتم: "آبی باشی و همیشگی مثل قلب پرنده ها"+ ببین خیلی خوب بود, اما مگه پرنده ها قلبشون آبیه؟_ تا حالا قلب پرنده ای رو ندیدم, اما فکر می کنم پرنده ها اینقدر قلبشون برای آسمون و پرواز میتپه که قلبشون هم رنگ آسمون میشه, آخه پرنده ها عاشق آسمون هستن...+پس قلب منم همرنگ تو شده...
«قلب من به این امید می تپد که تو هستی، تویی وجود دارد که من می توانم آن را ببینم؛ او را ببوسم، او را در آغوش خود بفشارم و او را احساس کنم.»...
من با صدایِ نفس کشیدنت هم عاشقی می کنم... حتی اگر آرام و بی صدا، خودم را بگذارم در دست هات و بروم! حتی وقتی از کنارت رد شوم، برای پرت نشدنِ حواست بویِ تنت را پُک بزنم... نه! تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم! حتی با زندگی......
دیگه دیره واسه رفتنت دلبر!حالا که دلمون گیرته...حالا که پامون بندته..حالا که دچارتیم...دیره واسه رفتنت!انتخابش با خودت ...یا بمون...یا ما رو هم جا کن گوشه ی چمدونت......
بُگذار من بیشتر دوستت بِدارَم...بیشتر عاشقَت باشم...بیشتر بخواهَمَت!بُگذار...من بیشتر در آغوشَت بگیرم...بیشتر ببوسَمت...بیشتر ببینَمت...بُگذار من باشم که هر لحظه برایَت می میرد…!تو فقط ،حضرتِ عشق باشی کافی ست!♥️...
از دلتنگیت کجا فرار کنم؟کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟کجا بخوابم که صدای نفس هات بیاید؟کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم؟کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی؟کجایی؟کجایی که هیچ چیزی قشنگ تر از تماشای تو نیست؟کجا بمیرمکه با بوسه های تو چشم باز کنم؟کجایی...؟!کجایی جانانم ۰۰۰؟!...
عزیزم؟عشقم؟جانم؟وجودم؟هربار ک هرکدام از این کلمات را اول جملاتت می آوری انگار دوباره متولد میشوم،وجودت باعث آرامشم می شود پس بمان ک با بودنت جهانم زیبا تر میشود...
قلبم تند میزند ،تالاپ و تولوپ میکنید وقتی با ظرافت تمام کلمات راکنارهم میچینم تا برایت جمله ای بنویسم،بعد از نوشتن چند بار مرور میکنم ک از هرجهت ک بخوانی ناراحت نشوی، بعد از مرور دکمه ارسال را میزنم، دوباره قلبم ب تپش می افتد ۱ ثانیه ،۱۰ دقیقه، ۱ ساعت حتی چند روز منتظر پاسخت می مانم، پاسخی ک میتواند تمام روزم را پرانرژی و زیبا کند یا شاید بالعکس تمام روزم را خراب!پس بدان وقتی میگویم ضربان قلبمی بی دلیل نیست❤️...
حس خوبیه داشتن توتو همون معجزه ای هستیکه تو اوج خستگی وقتی بهت فکر میکنمنسبت به همه چی دوباره امیدوارم میشمهمون حس خوبی که هر چی میشه میگم فدای سرمیکیو دارم که حتی فکر کردن بهش برام آرامش بخشهآرامشمه ، وجودمهدل و جونم به بودنت گرمهعشق ترین عشق روی زمین.......
چون دوستت دارمراهی پیدا خواهم کردتا نور زندگی تو باشم،حتی اگر در تاریک ترین و دلگیرترینحال خود باشم......
مرا آرام دوست بدار ..میان نفس کشیدن های مدامت ...میان مرمرین بلور نگاهت ...و رهایم کن در خویش ...تا حضور مقدس آرامش ...که تب کند وجودم ..از تداوم لبخندت ..بر سایه سار شکوفه زار دستانم ...مرا آرام دوست بدار ...از هرم گرم نفس هایت ...تا نهایت عشق......