پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خدا را دوست دارم؛که به اندازه ی بینهایت،به توان بینهایت،مهربان و آبی است؛آفتابی است؛بسیار گرمایی…زهرا حکیمی بافقی، کتاب راز و نیاز....
آری /دریا را هم غرق می کنند... /با آن دو آبیِ عمیق /تهدیدم کن /برای ماهیِ معلّق از قلاب /چه از این بهتر /«آرمان پرناک»...
_جای خدا حافظی نوشتم: "آبی باشی و همیشگی مثل قلب پرنده ها"+ ببین خیلی خوب بود, اما مگه پرنده ها قلبشون آبیه؟_ تا حالا قلب پرنده ای رو ندیدم, اما فکر می کنم پرنده ها اینقدر قلبشون برای آسمون و پرواز میتپه که قلبشون هم رنگ آسمون میشه, آخه پرنده ها عاشق آسمون هستن...+پس قلب منم همرنگ تو شده...
آفتاب گندمین، نقاش زیبای نسیم صبح شد، آبی بکش تن پوش این جالیز را قند در پهلوی چای و نان هم آغوشِ غزل طرح لبخندی بزن، کامل بکن این میز را...
تو آبیِ مَنیآبی یَعنی آدَم اَمنِ زِندِگیت کَسی کهبِهت اِحساسِ اَمنیَت میدهوَ اَندوه و سَردَرگُمی رو ازَت دُور میکُنه🫂💙𓍯 آینازی...
آسمانو هر چه آبیِ دیگر،اگر چشمانِ تو نیسترنگِ هدر رفته است.بر بومِ روزهای حرام شده،چه رنگ ها که هدر رفتندو تو نشدند....
باهمباتو آسمانم آبی ستروزهاثانیه هاسقف آرزوهایم آبی ست.خاطره ات که شادشود:میتوان از مرز تلخی ها گذشت؛عطراقاقی راچید، بال گشودوبه زمانه دلخوش کرد.می آیی؛با نگاهی که پر از شیطنت آهوهاست ، با نگاهی که به تو ایمان داردنوروسپیده همه جا جاری ست.بالحجه شاعرانه ات میگویی:سهراب غزل خوان نگاهت شده ام؛لبخندبزن به سرآغازبهاربه سرانجام زمانی تازه.باهوایی که پراز رایحه ی شب بو هاست با دل دریایی در حواشی کویر قدم میزنیم...
سرخ می گردد دلم، از شادیِ بودن، کنارت؛آبیِ احساس دارد، رنگ و روی خاطراتت!دل طراوت می سِتاند، از صفای حُسنِ قلبت؛آب می نوشد وجودم، از سبوی خاطراتت!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل سرخابی، کتاب آوای احساس...
سبز باید بوددر چمنزارهای زنده ی مزرعه قرمز درلابه لای گل های شقایق دشت آبی ...در آسمان بی کران هستیو خاکستری درلابه لای خاکستر های به آتش کشیده شهررعنا ابراهیمی فرد...
من تو رو آبے دوست دارم تو آبے ترین حس دنیایی مثل همون اسمون بدون ابر مثل دریا مثل حس های قشنگ تو ذهنم که رنگ همه اونا ابیه! عاشقتم دلبر آبے !دوستدار تو: دخترآبےنویسنده: مهرآفرین قاسمی...
خانم! حرفی هست می خواهم بگویممن... راستش... این روزها بی تاب هستماز دور هم گاهی که می بینم شما رامی لرزد از یک شرم شیرین قلب و دستم شاید جسارت می کنم اما عجیب استهی... چندباری خوابتان را دیده ام منبا اسمتان شعری نوشتم تا بخوانید چون اسم تان را از کسی پرسیده ام من اخلاقتان را خوب می دانم و اینکهگاهی کمی دلتنگ در فصل بهاریدحافظ که می خوانید غمگین می شوید و حتی خبر دارم چه عطری دوست دارید با فکرتان شب تا سحر بیدار هستم...
آسمان آبی است آری؛اما روبه روی همین آسمان زمینیاست به هر رنگ و لعاب!اسما رحمانی...
سر سبزی جنگل ها,طراوت شمعدانی ها, سبزیِ جوانه ها به هنگام زایش گندم آبی اسمان,نیلگونی دریا کبودی لعل های گرانبها خلاصه میشود در زیبایی مردمکانت...
از آسمان من ترس می باردچکه های نازک تردیدکوررنگی ام وبالی شدآسمان مگر آبی ست؟...
آسمان را دوست دارم و هر چه را که شبیه آن است. هر رنگی را که مثل آبی ارامش بخش باشد، صدای طنین گریه های اسمان که بیاید، غم ها را بشوید و ببرد. مغرور بودن ماه را دوست دارم. درخشان بودن ستاره را و ناهید را که در کنار ماه لبخند می زند.من حتی آن افسانه قدیمی، عشق خورشید و ماه را هم باور دارم.من آسمان را و هرچه را که مثل آن دست نیافتنی، ساده و بی ادعا و فریبنده باشد را می پرستم.شاید زندگی ایمان اوردن به زیبایی همین چیز هایی است که در اطرافمان فرا...
تا بهشتش برده ای، آنکس که شد هم دوش توکم نشد، در این میان اما کسی مدهوش توهر کسی طعم تن زن را به همراهت چشیدشک ندارم ، تا جهنّم مانده دوشادوش تولاک پشتی که برایش عشق مفهومی نداشترد شدش از ادعاهای دل خرگوش تومثل زیگورات، هم زیبا و هم پیچیده ایکلّ ایران را کشانده، عاشقی تا شوش تودر لباس آبی ات،،،،،،امروز زیباتر شدیکرده استقلالی ام،، گیرایی تن پوش توامشب هر کس دلبری با شعر کرد، اما نبُردآن دلی را که، ربود از من، لب خا...
از وقتی که با خودم مهربان شده امخورشید زندگی حتی لحظه ای،"روشنایی اش" را از من دریغ نکرده است!با غم و غصه بیگانه شده ام و تمام دقایقمرنگ آرامش به خود گرفته اند...از وقتی که خودم را بیشتر دوست می دارمحتی لبخندی که آدم ها به رویم می پاشندحس و حال دیگری دارد!این روزها انقدر آرامم که تمام ثانیه هایم به رنگ "آبی" در آمده اندتا به حال با خودت مهربان بودن را تجربه کرده ای!؟حال غیر قابل وصف عجیبی دارد...
عادت داشت نوک خودکار را بین لب هایش بگیردیک روز جامدادی اش را دزدیدمو تمام خودکارهایش را بوسیدم...وقتی بابا آمد خانه،ازم پرسید چرا لب هایم آبی شده؟می خواستم بگویم برای اینکه او آبی می نویسد،همیشه آبی...
معجزه از این زیباترکه منمیان سیاهی چشمانتآبی ترین آسمان را می بینم ....
دستانت را به من سپارشاید سرخ ترین جامه ی انار رابه تن نازک سبز برگ پوشاندیمو آبی ترین درخشان آسمانرا به تن چوبین پنجره ها بافتیمدستانت را به من سپارشاید در خواب لطیف آزادترینپرنده ی باغ خفتیمو در تمام چنارهایصدساله ی سبز شهر روییدیم...دستانت را به من سپارشاید در درخشان ترینلالایی آرام دالان های خورشید زیستیم......
میان بازنده دنیا بعضی از مامث آبی پوشای شهر تهرونتو خون عده ای هم برد هستششبیه قرمزای توی میدونمی ره بالای دستا جامِ امسالشبیه سال قبل و جام قبلینمی گنجیم توی پوست خوددقیقاً بیشتر از هنگام قبلیگلای خورده خیلی باشه چند تاگلایی که زدیم ده ها برابربگم که قد بلندا مات ایننکه کوتاه قامتامونم زدن سرهواداری از این تیم نعمتیهاگه تقّی به توقّی خورد باختهتازه اونم نه به شکل طبیعیکه داور با حریف پنهونی ساختهچشام کور ر...
من از تمام این دنیاآسمانی می خواهم آبیو هوایی که در آنپر باشد از عطر نفستهمین که باشیبرای من کافیست......
عشق آبی استدریا آبیستآسمان آبی استتو آبی هستیمن ماهی می شوم ودر تو شنا می کنممن پرنده می شوم ودر تو پرواز میکنمتو چگونه پرواز میکنی؟تو چگونه شنا میکنی؟...
صبح بخیر عزیزمچرا من هر صبحتو را در آینه خودم سبز می بینمو تو مرا در آینه خودت آبیبیا برویم باورمان را قدم بزنیمتا شانه های خیابان خیال کنند جنگل و دریا به هم رسیده اند !...
رنگ به لبت مات و هراسان ماندهچشم تو اینقدر تماشا دارد!...
بعضی چشمها، نه آبی اند، نه مشکی، نه قهوه ای، نه به رنگ سبز، بعضی چشمها فقط زیبایند، فقط عالی، مثل تو، مثل چشمهای تو... ️️️...
گفت : افسوسخود کار سرخت را گم کرده ای گفتم : کاش چشم های تو آبی بود....
جشن میلادت را به پرواز می رومدراین خانگی ترین آسمانِ بی انتهاآسمانی که نه برای مننه برای توکه تنها برای “ما” آبیست …تولدت مبارک عزیزم...
طبیعترا اگر به هر دلیلی آلوده ایم،از امروز در می یابیم.خلیج فارس، دریای خزر ، زاینده رود ، دریاچه ارومیه و ..... را پاک و آبی می خواهیم .زنده باد ایران ایرانی پاک اندیش...
شادترین رنگ را امروز به زندگی بزن !اندیشهات سبز ، آسمان دلت آبی ، و قلب مهربانت طلایی ؛ زندگی زیباست اگر آن را به زیبایی رنگ بزنیم...
در آزادی ،چه غوغاییست امشب نبردِ پُر تماشاییست امشب لبت پیروزی، استقلال چشمت چه شهرآورد زیباییست امشب...
تا دنیا دنیا دنیاس آبی مال ماستما قهرمانیم جام تو دست ماست...
آبی یعنی غرق در خوشحالیم/عشق می ورزم که استقلالیمآسمان گفتا ز قرمز خالیم/گر سرم را از تنم سازی جدا/باز می گویم که استقلالیم . ....
لبت قرمز دلت آبی چه تلفیقی شما داریغروب گرگ و میشی که به دریا انتها داری...
غرق شد شناگر/دریا ابی بود و ارام/بادکابوس های ساحل را می شمرد....
در عمقِ دریا میرومشاید که مرواریدِ بیشکلی بیابمآنجا نوای سازدر پردههای بیصدا چون نبض، بیدارآوازِ ماهیها سکوت وآوای چنگِ زندگی در دستِ عشق است هر تارِ گیسو سرخوشانه مینوازدآهنگهای آبی و سبزآه! ...آیا شود کهمن آن تلألو را در انگشتان بگیرم؟آنجا درختی هست از نور و ستارهآنجا جهانِ پُرشکوهِ زیرِآب استاینک در آنگاهاز آرزوها ناگزیرمباید به قعرِ آبیِ دریا رَوَم بازباید به بیداری بهقدرِ طاقتِ خودرویا ببینم...
آرامتر از آبی دریاست نگاهت️️️...
آبان یعنیالف: آبیب: بارانیالف: اسمانینون: نمونهتولدتون مبارک آبانی های عزیز...
من به تمامِ چیزهایی که از تو خاطره ساخته اند ، ایمان آورده امبه ساعتِ شماطه دار رویِ میز ، به عطرِ نان ، و سَر رفتنِ قهوه یِ اولِ صبح ، به شوقِ زنگ هایِ وقت و بیوقت ، به جوهرِ آبیِ خودکار و به تمامِ اتفاق هایِ ساده یِ زندگیمن حتی به روزمرگیهایِ منتهی به دلتنگی هم ایمان آورده ام ......
می خواستم پر واکنی در منآبی ندیدی آسمانم را ......
چشمهای آبیاش بر من هجوم آورده بودحملۀ سرخی تدارک دیدم و بوسیدمش...
شال آبی روی سر، با رژ قرمز بر لبت،مثل دربی نازنین، امشب مساوی کردهای...
در آزادی چه غوغاییست امشبنبردِ پُر تماشاییست امشبلبت پیروزی، استقلال چشمتچه شهرآورد ِ زیباییست امشب...
گونه هایت قرمز و آن چشم هایت آبِیَ اسْتصورتت آزادیِ این جمعه های دربِیَ اسْت...
آسمان آبی نیست قاصدک از غم و تاریکی خبر می آرد/ گوش داریدزمستان آمد موسم سردی و هنگامه ی بوران آمد آرزوها همه در خاک/فرو خفته و یخ می بندد...و جهانی که به من و به احساس و گل و غزل می خندد....
... در خاطراتم که قدم میزنیچترت را ھمراه داشته باش... اینجا ، بارانیترین نقطه ی دنیا میشود... وقتی اشکھایم از ابرھای حسرتبر سره خاطراتی از تو ، سرازیر میشوند... دست خودم که نیست... َ جای خالیت... جای پای قدمھایت در خاطراتممگر میشود روزھای ذھنم بارانی نشود؟... ای کاش... فقط چند لحظه ، از خاطراتم بیرون می آمدی... کمی کنارم مینشستیتا لبخندم را بتابانی بر تمام حسرتھایی که از تو به یادگار ماندهتا از پسشان ، آبی ترین امیدھا را...
همه ی لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گرددپروازی نه گریز گاهی گرددآی عشق ! آی عشق چهره ی آبی ات پیدا نیست...
ول کن اخبار توی رادیو روآسمون اینجا ابریه بی توتنها وقتی تو باشی آبی میشهوقتی می پوشی تاپ آبیتو...