لحظه ای که نگاهم در چشمان شهلای تو گره خورد باید می دانستم دلم در چنگ تو اسیر شده…
لحظه ای که خندیدی و دل من فرو ریخت باید می دانستم که دل من در چال گونه هایت سر خورده…
لحظه ای که موهایت را زیر نور خورشید رها کردی باید می دانستم دلم در پیچ انتهای پیچ موهایت گیر کرده…
چشمان تو همانند ستاره ها می درخشید…
چال گونه ات تنها اقیانوسی بود که حاضر بودم بدون هیچ غریق تجاتی در آن شیرجه بزنم…
و رنگ موهایت،همچون عسلی بهشتی در زیر نور خورشید تابان بود
و در نهایت ،دل من اسیر بند بند وجود تو شده بود…
۱۸ تیرماه ۱۴۰۳
<الهه قائمی>
ZibaMatn.IR