شنبه , ۱۴ مهر ۱۴۰۳
هستی اما کمرنگ ...حرف میزنی اما تلخ،محبت میکنی اما سرد،چه اجباریست دوست داشتن من ......
حس خوبیه داشتن توتو همون معجزه ای هستیکه تو اوج خستگی وقتی بهت فکر میکنمنسبت به همه چی دوباره امیدوارم میشمهمون حس خوبی که هر چی میشه میگم فدای سرمیکیو دارم که حتی فکر کردن بهش برام آرامش بخشهآرامشمه ، وجودمهدل و جونم به بودنت گرمهعشق ترین عشق روی زمین.... جانکم تو نوری هستی در تاریکی ترین نقطه زندگیم مرسی که هستی ......
آنچه سرنوشتدرمن جا گذاشتباقی مانده های دریاستدلتنگی برای آبو توبه وسعتِ یک آهطولانی تر از خیابان های تنهائیدرمن ممتد میشوی…🍁🍁🍂🍂...
وقتی بغضم شکسته شدو نفس هایمغرق شد در اندوه و بی تابیفقط سکوت با من بود.گاهگاهی که تنمخسته از لحظه هابه سوی تلخ ترین مرداب زندگی کشیده میشدشب هایی که بالشمخیس میشد از اشک شبانه حسرتفقط سکوت با من بود.......
باران ڪہ مے بارد ، دلم برایت تنگ تر میشود .راہ مے افتم بدون چتر ؛ من بغض میڪنم، آسمان گریہ !!...
دلتنگی، دلتنگی،دلتنگیقلب را چنان می سوزاندکه اقیانوس های پر آب نیزآتش آن را خاموش نمی کنند.آه که این روزگارروزگارِ دلتنگی هاست.....
بازم دارم بهت فکر میکنممی دونی...انقدر دلم برات تنگه که همون ثانیه که اسمت میاد تو ذهنم چشمام پر اشک میشه، بغضم میخواد بترکه و خفم کنه که این همه از بغلت دورمچرا پیشم نیستی؟:)...
قسم به پاییزی که در راه استو به پچ پچ های عاشقانه یبرگ های در حال افتادن!قسم به بوسه های آخرو به باران های گاه و بی گاهو به آغوش های خالیقسم به عشقکه منپاییز به پاییزباران به بارانآغوش به آغوش دل تنگ توام !...
این پاییز،چقدر پاییز استدلم گرفته ..نیستی و هستم هنوزبی جان و بی رمق ..خسته از روزهایِ تکراریفرسوده ام در شب هایِ بی روزنسیاهیِ مطلق ..انصاف نیستاینگونه که نیستی پاییز همدق می کند چه برسد به من !دلم برایت پَر می زنداز اینجا که منم تا آنجا که تویی از اینجا تا ثریا ..مرا که به دوست داشتنت اینچنین سکوت کرده امبه زندگی برگردانمگذار سیاه پوشِ عشق شوممیان واژه هایِ سپید ......
و اگر تو درون قلب من نبودیپس این همه تکاپو برای چیست؟!این همه تپش برای کیست؟و اگر تو درون قلب من نبودیپس من برای چه مینویسم!؟من برای چه زنده ام؟!و من به چه امیدی در انتظار فردایم؟تو تمام انگیزه ی من و تمام ذوق من برای آمدن فردایی!بدون تو هرگز نمی شود نمیشود که زندگی رو ساده دید با تو ۰۰۰ حتی گناه می چسبد تو نه تنها در دین من بلکه در مذهب من مقدس ترین فرد آسمانی و برایم بهترین جانان ۰۰۰...
وقتی دلتنگ باشیتمام آرامش یک ساحل را هم به تو بدهندباز همدل تو بارانیستخیس تراز دریاخراب تر از امواج.....آدم چقدر زود پیر می شود ؛وقتی احساسش ،اضافه تر از درک آدم هاست ... !!!...
می شود فقط کمی...مواظب احساس من باشی...تا از بیم دلتنگی پر پر نشود...می شود یکبار هم که شده...فقط یکبار...یک فنجان داغ، مهربانی مهمانم کنی...تا با قند تو دلم شیرین شود...جانکم یعنی می شود فقط این یار ۰۰۰...
دل است دیگربر هوای بیقرار یادها می شکندمی بازد می بارد ...و بر قرار بی وفایروزگار می ماندمی سازد می سوزد و می سوزد…...
چقدر زندڪَی شیرین می شداڪَر این چرخ ڪَردون فلڪ ،در وراے تقدیر بہ ساز من و تو می چرخید ،ڪاش این تویی کہ در منی تنها یڪ رویا نبود کہ اڪَر بہ واقعیت می پیوست آسمان و زمین بہ عشقمان غبطہ می خوردندآن چنان در منیکہ در تو نفس می ڪشمآن چنان در منی کہ من توامو تو من ..!!...
ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد،اما هرچه باشد ریسمان پاره ای است!شاید ما هم دوباره همدیگر را دیدار کنیماما در آنجا که ترکم کردیهرگز دوباره مرا نخواهی یافت! ...
دوستت دارممثل تشنه که عبادت آب رامثل ماه که برکه ى باران رامثل کوه که استعاره ى دریا را.دوستت دارممثل خداوند که نخستین مخلوق را......
می خواهم بدانی که همه چیز در این جهان تغییر خواهد کرداما تنها چیزی که هیچ وقت تغییر نمی کندعشق من به توست…...
چطور ممکن است در جسمی به این کوچکی، این همه بی نهایت وجود داشته باشد؟بی نهایت اندوه، بی نهایت دلتنگی، بی نهایت حسرت....
سرگشته ام و حیران در این سرای دلتنگی ...غمگین نظاره می کنم شبانه های تنهایی ام راکه چه بی رحم روشنایی ماه حضورت روشنگر آسمان تاریک چشمانم نیست .. .....
صاحِبِ هَمه ِ یِ وجودِ پُر تَب و تابِ مَنی تو ♥️...
دلیل شاعرانه هایم بمان در قلب تپنده ی من...
ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد،اما هرچه باشد ریسمان پاره ای است!شاید ما هم دوباره همدیگر را دیدار کنیماما در آنجا که ترکم کردیهرگز دوباره مرا نخواهی یافت!...
روزی شعری خواهم نوشت برای روزهایی که عاشقانه دوستت داشتم خط به خط شعرم در تُ خلاصه می شودو ترانه ای که عاشقانه در وصف ت سروده می شود ...شعری که با چشمانت آغاز می شود و در نگاهت معنا می گیرد منتظر شعرم بمان...🌹♥️...
تو همان جان منی نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده امفرسنگ ها هم که دور باشیهوایت که به سرم بزندمی نشانمت کنار رویا هایمدست های دلواپسم راقفل می کنم به بودنت..توهمان جان منیکه گاهی می رسی به لبهایم...دوستت دارم جان دلم ♥️ ...
باید باور کنیم تنهایی،تلخ ترین بلای بودن نیست چیزهای بدتری هم هست روزهای خسته ایکه در خلوت خانه پیر می شوی و سال هاییکه ثانیه به ثانیه از سر گذشته است ...تازه،تازه پی می بریم،که تنهایی،تلخ ترین بلای بودن نیست ...چیزهای بدتری هم هست...دیر آمدن ! دیر آمدن!...
عشق یعنی دستانم را بگیری نگاهم کنی بگویی من به بودنت قانعم حتی اگر سهم من از تو فقط لمس چند لحظه دستانت باشد... این روزها عجیب دلم تو را می خواهد دوست داشتن های تو را...و دوستت دارم گفتن های تورا ،۰۰۰!...
قسمت غم انگیز تنهایی، بی پناهی است؛این که یک شب، یک روز، یک جایی دلت بخواهد از همه دردهای دنیا پناه ببری به آغوشی، نوازشی، گفتگویی، ،بوسه ای، حضوری، دیداری... و هیچکس هیچ جای جهانت نباشد. بار دنیا و آدمهایش بیفتد روی شانه های نحیفت، به هر طرف که نگاه کنی آیه های عذاب به سمتت دوان باشد، پناه همه باشی به قدر بضاعت دلت، عالم و آدم را مراقبت کنی و کسی نباشد که بارت را از شانه ات بردارد. تنهایی چه قدر بی پناهی 💔...
همه می دانندمن سال هاست چشم به راه کسیسرم به کار کلمات خودم گرم استتو را به اسم آب،تو را به روح روشن دریا،به دیدنم بیا،مقابلم بنشینبگذار آفتاب از کنار چشم های کهن سال من بگذردمن به یک نفر از فهم اعتماد محتاجممن از اینهمه نگفتن بی تو خسته امخرابمویرانمواژه برایم بیاور بی انصافچه تند می زند این نبض بی قرارباید برای عبور از اینهمه بیهودگیبهانه بیاورم......
برای رسیدن به تو راه نمیروم پرواز میکنم؛ نمینویسمکلمه اختراع میکنم؛ دعا نمیکنم باخدا همدستم! چیزهای باعظمت را باید با عظمت خواست......
باید خیال کنمهستی و دوستم داری...باید خیال کنم امشب زودتراز همیشه خوابیده ای که شب بخیر نگفتی !باید خیال کنم چقدر حرف داریم که فردا بزنیمباید خیال کنم و خیال کنم وخیال کنم...بعضی رفتن ها را نمیشود باور کرد...! ...
دوستت دارمهمچنان که چیزهای سربسته و گنگ رادر خفا،جایی میان سایه و جان ......
با رویاهایت در من ببارو کار عشق را یکسره کناین روزهایم رابرای تو نگه داشته امتا زیباترین شعر جهان رابا بوسه ای از جان من بیرون بکشیبا رویاهایت در من ببار......
آنکه دوستت داردطعم تلخ بی توجهی را به تو نمی نوشاند......
همه می دانندمن سال هاست چشم به راه کسیسرم به کار کلمات خودم گرم است !تو را به اسم آب،تو را به روح روشن دریا،به دیدنم بیا ...مقابلم بنشینبگذار آفتاب از کنار چشم های کهن سال من بگذردمن به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم !من از اینهمه نگفتن بی تو خسته امخرابمویرانمواژه برایم بیاور بی انصاف !چه تند می زند این نبض بی قرارباید برای عبور از اینهمه بیهودگیبهانه بیاورم......
صدایم ڪن ؛یک بار فقط ..مرا بخوان به آغوشت ؛به خدای عشق و دلدادڪَی بهتمام ڪتاب های مقدس قسمتا آغوشت پرواز میڪنم ......
گاهی به این فکر میکنم که تو چقدر میتوانی نباشیچقدر میتوانی مرا انکار کنی و بگویی که مرا فراموش کرده ایچقدر از دوست داشتن من گذشته ای و چقدر جز من،کس دیگری را دوست داریگاهی به این فکر میکنم که من چقدر میتوانم بیشتر و بیشتر از آن چیزی که هست،می شود و میتوانم دوستت داشته باشمچقدر میتوانم اگر حتی در توانم هم نباشد عاشقت باشمچقدر میتوانم نبودنت را بودن تصور کنم و رفتنت را از یاد ببرمچقدر میتوانم یادت را در قلبم و عطرت را در این خانه نگه دا...
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب بدیناسن خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب ...
دلم روشن است می آییهوا دوباره خوب می شود دلم دوباره پر می گیرددوباره هزار بار عاشقت می شومتو یک بار می گویی دوستت دارمو من از شوق هزار بار می میرم دلم روشن است دوباره عاشقم خواهی شد.....
آغوشِ تو خانه ی من است،و استواریِ شانه هایت وطنم!تفاوتی ندارد کجای این جهان ایستاده باشم،فرقی نمی کند چقدر دور باشم از تو...در نهایتخیال برگشتن به خانه استکه آدم ها رادر غربت زنده نگه می دارد....
چه زیباستکه مانندِ دریا باشیکه هیچکس رازهایت را نداند،بیرونت آرام و زیباو درونت دنیایی ژرف 🩵...
بگذار منبیشتر دوستت بدارمبیشتر عاشقت باشم ، بیشتر بخواهمتبگذار منبیشتر در آغوشت بگیرمبیشتر ببوسمتبیشتر ببینمتکارهای سخت را بگذار برای منبگذار برایت بمیرمتو فقطحضرت عشق باشی کافیست......
ازمیان تمام چیزهایی که دیده امتنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم.خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم.چه باید کنم ای عشق؟هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند؟من با نگاه کردن به توبا عشق ورزیدن به تو زنده ام .عاشق بودن، ذاتِ من است...
میدانی! او فقط یک مجروح بود.و من میان این همه علاقه ام برایش فقط یک طبیب دلسوز بودم!...
می گفت همدیگر را خواهیم دیددر حالی که هر دو یقین داشتیموداع آخر استامّا اصرار داشتیمدردهایمان را به هم تعارف کنیمگفتیم به امید دیدارو من به امید دیدار رادر حالی ...
انقد دوست دارم انقد قلبم باهات آرومه که...شدی وصله ی تنم،شدی خونِ توی رگام..تو همونی هستی که: دلم میخاد تمام عمرم و باهاش زندگی کنم تو تمام روزا چه روزای شیرین چه تلخکنارت باشم تو هر حالتی مرهم بشمبرا قلبت تکیه گاه بشم برا دردت...حال خوبِ من به حال تو بستگی دارهمنو ببخش اگه بعضی وقتا اذیتت کردمتو انتخاب من نبودی ، سرنوشتم بودی، تنها انگیزه ی ماندنمدر این زندگیِ بی اعتبار...دوست دارم عشق من......
مے آیی.... نفس بہ شمارہ مے افتدمے روے.. نفس مے ڪَیردبندِ تو است زندڪَی...! 🩷 ...
تو کنارم باشی من عمیق تر نفس میکشمکه تمام عطرت سهم من باشد ❤️❤️...
سپس قلب مرا بوسید، و صبر کرد پروانه ها در رگهایم برقصند.🎼🕊،،،♡♡...
من یاد گرفته امچگونه زخم هایم رامثل پیراهنم بدوزم 💔💔💔💔🥹...