متن نوشته های عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوشته های عاشقانه
روزی شعری خواهم نوشت برای روزهایی که عاشقانه دوستت داشتم
خط به خط شعرم در تُ خلاصه می شود
و ترانه ای که عاشقانه در وصف ت سروده
می شود ...
شعری که با چشمانت آغاز می شود و در نگاهت معنا می گیرد
منتظر شعرم بمان...
🌹♥️
تو همان جان منی
نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده ام
فرسنگ ها هم که دور باشی
هوایت که به سرم بزند
می نشانمت کنار رویا هایم
دست های دلواپسم را
قفل می کنم به بودنت..
تو
همان جان منی
که گاهی می رسی به لبهایم...
دوستت دارم جان...
از بلندای نگاه تو فقط پرواز و پرواز و پرواز
نه محضر لازمه نه حلقه
خب اما
تویی همدم ، تویی محرم ، تویی همراز 💞
حضرت یار
به تو قول خواهم داد آوازه ی عشق ما تا بی کران ها خواهد پیچید
اگر دست به دست من بدهی و همراه شوی
بعد ها از علاقه ی ما حرف ها خواهند زد
عشقی هم چو عشق احمد به آیدا
بلکه شیرین تر و پایدار تر از...
عشق یعنی دستانم را بگیری
نگاهم کنی بگویی
من به بودنت قانعم
حتی اگر سهم من از تو فقط
لمس چند لحظه دستانت باشد...
این روزها عجیب دلم تو را می خواهد
دوست داشتن های تو را...
و دوستت دارم گفتن های تورا ،۰۰۰!
کاش میدانستی خنده هایت احاطه کرده است تمام جهانم را
به تو می اندیشم
ای فراتر از هررویا
به لمس انگشتانت در لابلای گیسوانم
به گرمای آغوشت به شیرینی لبخندهایت
کاش میدانستی چقدر غروربرانگیزاست
عاشقی باتو.....
درمیان مردمانی که چیزی از عشق نمی دانند.
بامن حرف بزن شاملوی زندگی ام...
و خودم را، میان او، جا گذاشتم .
ایکاش روزی، جانم فدای او شود.
جانِ کوچکِ ناقابلم، فدای توی که،
امن من بودی، و پناهم بودی،
تویی که، در میان زندگیِ مختلطِ
ذهنی ام، تنهایم نگذاشتی.
تویی که، هنگام جان دادنِ روحم؛
مرا در آغوش گرفتی و گفتی:
(تا آخرش...
صدایم ڪن ؛
یک بار فقط ..
مرا بخوان به آغوشت ؛
به خدای عشق و دلدادڪَی
به
تمام ڪتاب های مقدس قسم
تا آغوشت پرواز میڪنم ...
گاهی به این فکر میکنم که تو چقدر میتوانی نباشی
چقدر میتوانی مرا انکار کنی و بگویی که مرا فراموش کرده ای
چقدر از دوست داشتن من گذشته ای و چقدر جز من،کس دیگری را دوست داری
گاهی به این فکر میکنم که من چقدر میتوانم بیشتر و بیشتر از...
بگذار من
بیشتر دوستت بدارم
بیشتر عاشقت باشم ، بیشتر بخواهمت
بگذار من
بیشتر در آغوشت بگیرم
بیشتر ببوسمت
بیشتر ببینمت
کارهای سخت را بگذار برای من
بگذار برایت بمیرم
تو فقط
حضرت عشق باشی کافیست...
ازمیان تمام چیزهایی که دیده ام
تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم.
خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم.
چه باید کنم ای عشق؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی...
آنقدر که محو تماشای چشمانت بودم از دلم غافل شده بودم…
آنقدر گرم تماشای تو شده بودم که از یاد بردم به دلم هم سری بزنم
به مرور گرفتار چشمانت شدم.
و چشمان تو، شیرین ترین حبسی بود که میتوانستم بکشم…
سرآخر زمانی متوجه دلم شدم که کاملا اسیر وجود...
ماه دلم
کمی بتاب در شب های بی روزن زندگی ام
خودی نشان بده
چراغانی کن این منِ معلق را
میان آرزو کردن و نداشتنت!
به خواب هایم بیا
تا بتوانم دوباره صدایت بزنم و
انعکاس کنم نوای دل انگیز جانم را...
بتاب و پرکن
این خلاء مطلق بی تابی...
تورا دلتنگی میکنم
تورا میجویم
در بین همگان هر جمعی تورا میابم
تورا نگاه میکنم
تورا صدا میزنم
وقتی مرا نظاره میکنی این قلب من است
که تند میزند
نفس های من است که از شمارش خارج میشود
وقتی با من حرف میزنی
این چشمان عاشق من است که با...
من دلتنگ توعم...
و با خاطرات تو زندگی را سر میکنم...
با خنده های شیرین تر از عسل تو، خاطره دارم
با چشم های سرشار از حرف های نگفته ات، خاطره دارم
با چال گونه عمیق تو ،خاطره دارم
با تمام حرف هایی که زدی
خاطره ساختم...
و در خاطراتم...
تورا دوست دارم…
همانقدر که سبزه زار ها سبزه دارد…
همانقدر که آسمان شب ستاره دارد…
همانقدر که اقیانوس ها ماهی دارد…
همانقدر که جهان هستی پهنا دارد…
من تورا دوست دارم، فراتر از بینهایت
تمام سلول های وجود من اسیر عشق تو شده
مرا ببین
مرا بشنو
کافیست من...
لحظه ای که نگاهم در چشمان شهلای تو گره خورد باید می دانستم دلم در چنگ تو اسیر شده…
لحظه ای که خندیدی و دل من فرو ریخت باید می دانستم که دل من در چال گونه هایت سر خورده…
لحظه ای که موهایت را زیر نور خورشید رها کردی...
انقد دوست دارم
انقد قلبم باهات آرومه که...
شدی وصله ی تنم،شدی خونِ توی رگام..
تو همونی هستی که:
دلم میخاد تمام عمرم و باهاش زندگی کنم
تو تمام روزا چه روزای شیرین چه تلخ
کنارت باشم تو هر حالتی مرهم بشم
برا قلبت تکیه گاه بشم برا دردت...
حال...
گاهے چنان
گره می خورد دلت به دلی
ڪه هیچ چیز و هیچڪس را
یاراے گشایشش نیست
گاهے چنان مست می شوی
از شنیدن صدایی
ڪه نفس هایش را بوسه می زنی
گاهے چنان نامے را
با جان و دل می خوانی
ڪه پژواڪ موسیقے عاشقانه ایست
گاهے چنان بیتاب...
و عشق
لبخندِ توست
از فرسنگها دورتر،
آن گاه که نگاهت
فاصله ها را در گوشم
نجوا می کرد
و من تو را خواستم ،
حتی با همین
فاصله های بینمان ...
تو همان بایدِ من هستی
مثلاً همیشه باید باشی
باید دستانم دائم گم در دست هایت باشد
باید تنم فقط به بوی عطر تو عادت داشته باشد
باید فقط عاشقِ تو باشم. باید…