جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
این پرندهٔ بی قراربا نُت زنگ زده در گلودنبالهٔ آوازش را چگونه بخواند!...اما که غمی نیست...!تو که از جنس ستیزی ، گر بباری هم خموشیچه کند چشم غزالی که دهد نعره به بادیمگو از بهرِ چه باشد مگو ور بند چه هستی!که کند ساحلِ صورت فَرَبِ رخ ستیزی......
طلب از حال دلم خواهی چهخبر از سرِّ درون خواهی چهنه من آنم که بگویم نه او آنی که نیابی...چو زبانم به روا نیست عزا خواهی چه؟...