پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
و مرا از خاطرت برد یک نفر شبیه آلزایمر توی سرتمی برم خاطرات رابطه را که نپیچم دوباره دور وبرت...تو چمدان غرور می بندی من دو بعد خسته دیدمبا کوله باری از نگفته ها که کاش بشکند با درد کمرت..می روی بغض گلو می شکند ، هم قدم می شوند با جادهلحظه هایم که لگد خورد از تو و حرفهای پشت سرت !در فتح قلب سنگ تو سر سخت جنگیدم نشداین جنگ میان میخ و سنگ کرده مرا در به درت ...وسط جاده های تو و من اندکی وجه مشترک داریممن به دنبال تکه های د...