سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
پارت هفتم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)... چندی در همان حال گذشت.نه آهیل چیزی می گفت و نه دامون.هر دویشان در سکوت شب خود خوری می کردند.آخر سر هم دامون غیرت شکستن سکوت را پیدا کرد و گفت:«این تفنگی که الان جون جفتمون رو نجات داد خیلی قدیمیه.هر چی که باشه یادگار بابا «نیاز»است.عتیقه حساب می شه.قیمتش خدا تومنه.شصت آهیل با اینکه تا حدی از قصد دامون خبر دار شده بود،باز برای اینکه اطمینان پیدا کند پرسید:«خب این به من و تو چه ربطی د...