سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دارو ندار دنیا را بیخیال...حق داشتم که چشمانت را صاحب شومنگاهت آدم را به بیراهه ها می کشانددر افکارم که پرسه میزدیدیگر در این جهان نبودمجهانی ساخته شده بودبرای تمام لیلا هایی کهوصال را در ذهنشان پرورانده بودندجهانی که میشدبا تو بر بام شهر ها تا طلوع صبح نشستوجنون را در کف هر خیابانش نقش دادجهانی که از یاد می بردمتویی که فرهاد نبودی برای کندن بی ستونو منی که چو شیرین جانم بخشیده نشد...