جمعه , ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
چشای جنگلیتو وا کردی،زندگی قابل تحمل شدحافظ ام شاعری رو ول کرد وخطیِ پایتخت – آمل شدرنگِ چشماتو از کی دزدیدی؟از کدوم برگ، از کدوم سبزه؟که با هر گوشه ی نگاهِ توقلبِ من توی سینه می لرزه.تو شمالِ چشات منو گم کن! توی اون جنگلای بکر و عمیق!تو دلِ شالیزارِ مه زده وپلاژِ پرتِ بی نجات غریق. ....