دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
سختم آید که به هر دیده تو را مینگرند...
درد نهانی به که گویم که نیست...
تو در چشم من همچو موجیچه میشدشبیتو را می ربودم ، تو را می ربودم...
روز محشر بخدا خواهم گفتآن که از من تو گرفتیهمه ی جانم بود...
حاضری غایب شویدر جان من ؟...
چمدان دست تو و ترس به چشمان من استاین غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است...
نیست جز روی تو درمان ، چشم گریان مرا...
هر چند بشکسته ای دلم از حسرت پیمانه ایاما دل بشکسته ام نشکست پیمان تو را...
من صید دیگری نشوم وحشی تواماما تو هم برون مرو از صیدگاه من...
تا تو بخاطر منی کس نگذشت بر دلم...
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمدهبازگردد یا برآید چیست فرمان شما...
او صبر خواهد از من بختی که من ندارممن وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد...
کارم ز غمت به جان رسیده است...
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاجحرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج...
زان شبی که وعده کردی روز بعدروز و شب را می شمارم روز و شب...
سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری...
دوستت_دارم_وهمانی_ام_که_بوده_امچگونه_بعد_تو،کنار_درد_تو_بشینمو_بگیرم_آرامتو_را_دگر_کجا_بجویم__...
ای لبانم بوسه گاه بوسه اتخیره چشمانم به راه بوسه ات...
گرچه تو دوری از برمهمره خویش میبرمشب همه شب به بسترمیاد تو را به جای تو...
ای که نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه هجر تو خوش ترم آید ز وصال دگران...
تا نفس هست به یاد تو بر آید نفسمور به غیر از تو بود هیچکسم هیچکسم...
بی تو مرا هوایی ست کز مرگ میسرایدای تو تمام بودم تکرار شو دوباره...
من نتوانم زنم قید تو آخر...
من ندانم ز نگاه توچه خواندم امادانم این چشمهمان قاتل دلخواه من است...
تا رخ به سمتم میکنی یک دفعه ماتم میبرد...
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر می شود...
برای خوشبخت کردنمنیازی به معجزه نیستفقط بودنت را همیشگی کن...
از تو آنچه دارماندوه نداری توست...
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی مانم...
لبانت قبله نماست وقتی می بوسمش رو به قبله میشوم...
اینجا کسی برای کسی بی قرار نیستمن در کنار پنجره ام او کنار کیست ؟...
بی خوابی ام را یک شب در آغوش تو چاره می کنمعشق من بی تابی ام را چه کنم ؟...
چه کند با غم تو این دل آشفته ی من ؟!...
وضو گرفته سینه امحًَیَّ عَلیٰ خیال تو...
وفا نکردی و کردم خطا ندیدی و دیدمشکستی و نشکستم بریدی و نبریدم...
شنیده ام ز پنجرهسراغ من گرفته ایهنوز مثل قاصدکمیان کوچه پرپرم...
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سرعمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت...
ما را به جز خیالتفکری دگر نباشد...
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اندمن کافر همه شب با تو به آغوش کشم...
چشمم به هر کجاست تویی در مقابلم...
مرده باشم تو صدایم بکنی باور کنبند بند من و بند کفنم میلرزد...
چشمی که جمال تو ندیدستچه دیدست !؟...
موسی عصایشمحمد کتابشو تو چشمانت...
عشقِ یوسف چه ستم ها به زلیخا که نکردماهرو سنگدل است گر چه پیمبر باشد...
گردشی در حول گیسوی تو می خواهد دلم...
به نگاهی تو ربودیهمه ی هستی من...
روزها که مدام با منیشب ها هم در خوابم تو چرا نمی خوابی ؟!...
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟اینجا که ساعت و آیینه و هوابه تو معتادند...
غیر تو گر بوسه زنممرگ مرا یار شود...
ای که همه نگاه منخورده گره به روی توتا نرود نفس ز تنپا نکشم ز کوی تو...