پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
.شبی با دلخوری قصد نمازی بی وضو کردمتمام کفرِ خود را با خدایم روبرو کردم نمودم پهن تا سجاده ام را آمدی از در نشستم رو به قبله با تو اما گفتگو کردم همیشه خواهشم بودَ از خدا خوشبختیت اما زبانم گیر کرد آنشب خودت را آرزو کردمچنان گم کرده بودم خویش را آنشب کنار توکه بعد از تو تمام شب خودم را جستجو کردمسپردی مویِ خود را تا بدستانم خودت دیدیشمردم تک تکِ مویت جنایت مو به مو کردم منَ از عشقِ پراز اما نترسیدم نگفتم نه به سینه خنجرِ ...