در مسیر دلبری با غیر میکوشد فقط
چون عروسک در خیابان ترمه میپوشد فقط
تا که میگویم کمی سنگین بپوش او میرود
از لج من چادر گلدار میپوشد فقط
من فقط با او دلم میل سخن دارد همین
او ولی با حافظ و خیام میجوشد فقط
من برایش شربت از...
.
بگو امشب بگو عشق منی حتا ،دروغی
بیا امشب تو بانو باش و من آقا ،دروغی
تو امشب شام را آماده کن با چشم مستت
منم با حوصله صبحانه را فردا ،دروغی
منِ امشب تا سحر میگویمَ از زیبایی تو
بگو از بودنت شادی تو هم باما ،دروغی
برای...
.
گفتم دلم عشق تو را هر شب تمنا میکند
خندیدی و بی اعتنا گفتی که بیجا میکند
گفتم که امشب چشم تو خون بر دل ما کرده است
گفتی که از این بدترش را صبحِ فردا میکند
گفتم چرا چشمت کشیده خط قرمز دور من
گفتی که دارد با...
.
دلم با عکس تو حالی به حالی میشود
ببین حال خراب من چه عالی میشود
همین دل،ها !همین دل کز غم و غصه پُر است
چو بیند چشم تو از غصه خالی میشود
تو را میبینم و رد میشوی،در این میان
غرور من دوباره دست مالی میشود
درون هفت...
.
شبی با دلخوری قصد نمازی بی وضو کردم
تمام کفرِ خود را با خدایم روبرو کردم
نمودم پهن تا سجاده ام را آمدی از در
نشستم رو به قبله با تو اما گفتگو کردم
همیشه خواهشم بودَ از خدا خوشبختیت اما
زبانم گیر کرد آنشب خودت را آرزو کردم...
.
دِلِ دیوانه یِ من را تو مکُن باز ملامت
تو مکش پای ز کویش بخدا نیست شهامت
تو معلم شدی و عاشق املا شده ام من
تو ندیدی سر هر نقطه عسل ریخت کلامت
تو شدی وارد خونم، بی تو من میمیرم
تو مگو چاره یِ این درد فقط...
چون دلی کز نگه بوالهوسی میگیرد
دلم از طرز نگاه تو بسی میگیرد
همه فکرم شده وقتی که تو دلگیر شَوی
دلتَ از طرز نگاه چه کسی میگیرد
آنچنان داسِ نبودت زده بر باغ دلم
که پس از تو دلمَ از هر هرسی میگیرد
شده ام شکل گلی سرخ که...
.
گفتم که صادقم من، قلبم کلک ندارد
مشکن تو قلب من را، زیرا یدک ندارد
در سایه سار چشمت آب و هوا چه عالیست
باور کن این هوا را باغ ملک ندارد
این نغمه ای که مویت با باد مینوازد
در هیچ جای دیگر چرخ فلک ندارد
دل میرود...
شدی درخوابِ شیرین تاکنون فرهاد آیا؟
خودت را با نگاهی داده ای بر باد آیا؟
شده آیا بدانی عشق، رسواییست اما
در آغوشش بگویی هر چه باداباد آیا؟
شده صد چشم باشد در پیَ ات اما شَوی تو
به خشخاش نگاه یک نفر معتاد آیا؟
شده صیدی شوی تا اینکه...
خواستم از عشقِ تو دوری کنم اما نشد
کُلِّ خود را وقف مهجوری کنم اما نشد
آمدم از پادگان عشق تو با یک فرار
تا تَهِ سربازیَ ام دوری کنم اما نشد
ترسَم این بوده نگاه تو نمک گیرم کند
آمدم دوری از این شوری کنم اما نشد
خواستم مثل...
سرِ بد عهدی تو پیر شدم دم نزدم
جگرم سوخت ولی مثل تو برهم نزدم
کرده ای با دل من هر چه دلت خواست جفا
حرفیَ اما منِ دلخسته ز مرهم نزدم
روز اول که دو تا قهوه سفارش دادی
عاشقت بودم و اصلن مژه برهم نزدم
آنچنان محو تو...
بی نوازش های من ، موی سر تو لَخت نیست
در کنارت هیچ کس مانند من خوشبخت نیست
گفته ای یاد تو هستم هرکجا هستم ولی
من نباشی تا در آغوشم ،خیالم تخت نیست
جان طلب کردی که عشق من به تو ثابت شود
کار مشکلتر بخواه این کار اصلن...
در میان این غزل ها مانده ام او رفته است
یک وجب زیر گلویم سمت چپ تو رفته است
من علا رغم تمام درد ها ماندم چو شیر
او ولی مانند آدمهای ترسو رفته است
وقت غارت کردنم با های و هو آمد ولی
وقت رفتن مثل دزدان بی هیاهو...
برایم عشقتان چون گوهری نایاب میماند
تو را هر کس که دارد تا ابد شاداب میماند
چنان با درد دل کردن برای تو سبک گشتم
که جسم من از آن موقع بروی آب میماند
اگر دریای چشم تو نباشد روبروی من
دلم چون ماهی جامانده در مرداب میماند
ببین مهتاب...
مردم پی آنند برت قصه ببافند
از قوزک پا تا بسرت قصه ببافند
این تیره پرستان همه اماده آنند
از روشنی هر سحرت قصه ببافند
آنها سر غم خوردن تو شاد که بعدش
از اینکه درامد پدرت قصه ببافند
شب بر درِ قلب تو بکوبند که صبحش
از حلقه زیبای...
دلم با عکس تو حالی به حالی میشود
ببین حال خراب من چه عالی میشود
همین دل،ها !همین دل کز غم و غصه پُر است
چو بیند چشم تو از غصه خالی میشود
تو را میبینم و رد میشوی،در این میان
غرور من دوباره دست مالی میشود
درون هفت سین،عشقِ...
.
شبی با دلخوری قصد نمازی بی وضو کردم
تمام کفرِ خود را با خدایم روبرو کردم
نمودم پهن تا سجاده ام را آمدی از در
نشستم رو به قبله با تو اما گفتگو کردم
همیشه خواهشم بودَ از خدا خوشبختیت اما
زبانم گیر کرد آنشب خودت را آرزو کردم...
.
تو از عشق و محبت از وفا چیزی نمیفهمی
تو از خاموشی و از انزوا چیزی نمیفهمی
به دریا رفته میداند مصیبت های طوفان را
تو از پیوند آب و ناخدا چیزی نمیفهمی
دلم میسوزد از اینکه ضمیر ما زِ هم پاشید
تو از تعویض تو جای شما چیزی...
.
برایم عشقتان چون گوهری نایاب میماند
تو را هر کس که دارد تا ابد شاداب میماند
چنان با درد دل کردن برای تو سبک گشتم
که جسم من از آن موقع بروی آب میماند
اگر دریای چشم تو نباشد روبروی من
دلم چون ماهی جامانده در مرداب میماند
ببین...
.
تو را توصیف میکردم که مَردم مرحبا گفتند
پس از هر بیتِ شعرم آفرین را ،بار ها گفتند
همه وا حیرتا گفتند ، اما من نفهمیدم
که اینها را به چشمان شما یا شعر ما گفتند
من از اقلیم چشمان سیاهت شِکوِه میکردم
ولی آنها به من از خوبیِ...