زمانه ای ست پُر از شوق، هر زمان که تو باشی گذشته چیست؟ چه آینده ای؟ به جز تو چه حالی؟
صبحی که با نگاهِ تو آغاز می شود پایان لحظه های غم انگیزِ دیشب است
تا تو با ناز نخندی چه کسی خواهد دید ؟ سی و دو دانه ی برفی که درخشان باشد