شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
اگه قرار بود فروشنده ی مغازه باشمقطعا یا گلفروشی داشتم یا کتاب فروشی شایدم هر دو کنار هم همواره هم تومغازه یه موسیقی کلاسیک پخش میکردم یه گوشش هم یه مبل سبز یشمی و یه فرش دستبافت قرمز یه پیانو هم یه گوشه ...فکر کن بوی کاغذ و گل ها ترکیب میشدنو مست میکردن ادموساعت ها میشستم اونجا و کتابی دستم میگرفتم ومیخوندمشاید هم خیره میشدم به قفسه های چوبی قهوه ای که نرده بونی بهش اویزون بودبرای گلهام کتاب میخوندم و از تاریخ و اینده میگ...