متن نوشته های فرانک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوشته های فرانک
من غریب در وطنم
حتی تنم هم با من بیگانه است
غریب که میگویم نه بدان معنی که در این ملک اشنایی ندارم
غریب بدان جهت که مرا با کسی قربتی نیست
گاهی مینشینم به تو فکر میکنم
تو که هستی ، که مرا انقدر زیبا در هم میپیچانی
تو...
اگه قرار بود فروشنده ی مغازه باشم
قطعا یا گلفروشی داشتم
یا کتاب فروشی
شایدم هر دو کنار هم
همواره هم تومغازه یه موسیقی کلاسیک پخش میکردم
یه گوشش هم یه مبل سبز یشمی و یه فرش دستبافت قرمز
یه پیانو هم یه گوشه ...
فکر کن
بوی کاغذ و...
در موقع خلق رخت
در کاسه ی چشمان تو
جای تمام چیز ها
یک کاسه می می ریختند
مارا خماری ها بود
از دیدن چشمان تو
گاهی بشین در پیش من
تا مست تر زین ره شوم
گاهی برو دور از دلم
تا تشنه ی هستت شوم
هرگاه میبینم تو...
حال مرا ز دکتر بی ادعا بپرس
احوال را ز مالج بی اعتنا بپرس
لبریز صحبتیم ولیکن مجال نیست
هر چیز خواهی ز دل آشنا بپرس
حال مرا که هر چه دویدم ندیده ام
بهبود را به جان ، ز این آسمان بپرس
چشمان من گواهی بی مهر و جوهر...
آدم تو زندگیش
باید یه وقتایی با خودش باشه
بفکر خودش
بره برا خودش یه چایی بریزه
بشینه
بگه آهای داری با خودت چیکار میکنی
دیدی چه بلایی سر خودت آوردی
دیدی چجوری شدی
آدم باید یه وقتایی
هرجوریه با خودش سازش کنه
و حس میکنم
خودمو از خودم دارم...