پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
..و با این همهما به این جهان نیامده ایم که به آسانی بمیریم ! آن هم در سپیده دمی که بویِ لیمو می آید ......
ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاوردهایممست از بوسههایی هستیم که هنوز نگرفتهایماز روزهایی که هنوز نیامدهانداز آزادی که در طلبش بودیماز آزادی که ذرهذره به دست میآوریم.پرچم را بالا بگیرتا بر صورت بادها سیلیبزندحتی لاکپشتها هم هنگامی که بدانند به کجا میروندزودتر از خرگوشها به مقصد میرسند......
منتظر می مانیمشب به پایان راهش نزدیک میشودما راهرگز خوابی نیستبیدار می مانیم تا سپیده دمانمنتظر می مانیمتا خورشید چکش اش رابر تارک خانه ها بکوبدمنتظر می مانیمتا خورشیدچکش اش رابر پیشانی های مان بکوبدبر قلب های مان بکوبدآن قدر بکوبدتا صدا شودآن قدر تا صدا شنیده شودصدایی دیگر گونهچرا که سکوتپر از صدای گلوله هایی ستکه نمی دانیم از کجا شلیک می شوند...
-ما مست از سخنانی هستیم ؛که هنوز به فریاد در نیاورده ایم !.مست از بوسه هایی هستیم ؛که هنوز نگرفته ایم…....