می ترسُم از این کشور خوسیده ی خوشبخت بیدار بشُم این طرف مرز نباشی تو خوُ زمین باشُم و بارونی و گندم بیدار شُم اما تو کشاورز نباشی می ترسُم از اینجا بری و خونه بُرُمبه له شُم تو به معماری آوار بخندی آواره بشُم مملکتُم دست تو باشه هیهات...