من در تو نگاه می کنم در تو نفس می کشم و زندگی مرا تکرار می کند ️️️
ﺑﻮﯼ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺁﻣﺪ ! ﺑﺎﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ؟ ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺩﻟﺶ …... ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﻪ ﯾﮏ ﻃﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺯﯾﺮ ﺁﻭﺍﺭ ﻏﺮﻭﺭﺵ ﻣﺪﻓﻮﻥ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻋﺪﻝ ﮐﺠﺎﺳﺖ … ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﺰﻩ ﻓﻘﺮ ﻓﻘﻂ ﻭﺳﻂ ﺳﻔﺮﻩ...
به هر تار جان ام صد آواز هست دریغا که دستى به مضراب نیست!. چو رؤیا به حسرت گذشتم، که شب فرو خفت و با کس سر خواب نیست...
مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش بنگرد و عشق را مجالی نیست حتی آن قدر که بگوید: برای چه دوستت می دارد...