نگارم میخرامد دادِ آهو میرود بالا طلا میپوشد و نرخ النگو میرود بالا خیالش بگذرد از کوچه ی درویش مسلک ها صدای ناله یِ هی های و هوهو میرود بالا نمیدانم قبولم کرده مَردِ قصه اش باشم؟ از او میپرسم و هربار ابرو میرود بالا برای درک او دیوارها باید...
مادرم پیامبری بود ... با زنبیلی پر از معجزه یادم نمی رود در اولین سوز زمستانی النگویش را به بخاری تبدیل کرد...!