شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
بالا بلند ............. دختر دیروز خاطراتشعرانه ای بیاد تو همسایهء دهاتیادم نرفته، صبح دل انگیز باغ چایشرمِ نگاهِ گرمِ گره خورده با نگاتیادم نرفته ،شرجیِ شب های ساحلیآوازِ شور و دشتی و افشاری و بیاتدستم میان دست تو در ،کوچه های تنگمست از نگاه ِگرم تو مستانه،پا به پاتگفتم: تمام ترس من از بی تو بودن استگفتی: تمام ترس من از عشقِ بی ثباتبعد از تو یاس گوشه ی دیوار گل ندادپژمرده شد بنفشه -گلِ گوشه ی حیاطاقرار می کنم ...
حالا که نیست...همه - با چشم خود - دیده اند نور ی در چهره اشپیش از آن اماچشم نداشتند دیدنش را ....