شب یلداست و من تو را در آخرین سطر پاییز جا گذاشته ام، پاییز می رود زمستان می آید و لی تو... نمی آیی، نمی روی، نمی مانی... تو را با آخرین برگ این خزان که آرام آرام، رقصان رقصان، فرو می افتد، از گوشه ی چشمانم پاک می کنم،...