ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری حال او را تو، بپرس من که ندارم خبری تو بگو حال دلش خوب شده یا که هنوز مانده در حسرت دیدار کسی در سفری اعظم کلیابی بانوی کاشانی
ای که از کوچه ی معشوقه ی من میگذری ای که از حال دل عاشق من بی خبری خبرت نیست که من عاشق رویش شده ام؟ تو چرا در پی او باز شدی در گذری ؟ سر تو می شکنم چشم نیانداز به او او فقط عشق من است و...