عشق گاهی سخت وشیرین میشود چون هندسه
جبر دارد ضرب دارد من از آن منها شدم
-اعظم کلیابی
-بانوی کاشانی...
لاف عشق ومهربانی میزند دائم به من
خوب میدانم زبانش با دلش یکرنگ نیست
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی...
من جهانم درمیان چشمهایت گم شده
یوسف چشمت چه شیرین حکمرانی میکند
اعظم کلیابی
-بانوی کاشانی...
عشق پیری گر به سر افتد به رسوایی کشد
دست بردار ازسرم ای عشق رسوایم نکن
کلیابی کاشانی...
از شما پنهان نباشد ازخدا پنهان که نیست
عاشقش بودم همیشه عاشقی در حد بیست...
دلم از بودنت ای عشق به خود میبالد
گرچه از دوری تو هر نفسی مینالد
کلیابی کاشانی...
بی سبب نیست دلم عاشق وشیدا گشته
تا تورا دیده زخود بیخود و رسوا گشته
کلیابی کاشانی...
درد بی درمان شنیدی حال من یعنی همین
عاشقم. دیوانه ام باز آی و حالم را ببین
کلیابی کاشانی...
ڪنارت بودم و اما دلت با من نبود افسوس
که این دلدادگی اصلا به رسوایی نمی ارزد...
عشق پیری گر به سر افتد به رسوایی کشد
دست بردار ازسرم ای عشق رسوایم نکن
کلیابی کاشانی...
دلم پیش تو گیر افتاده عمریست
چطور از دامتان باید رها شد
کلیابی
کاشانی...
هوای عشق تو افتاده در سر من باز
بیا وبا من سر درهوا کمی تو بساز
کاشانی...
خنده بر لبهای تو هر وقت جاری میشود
حال این دل واقعا خوب و بهاری میشود...
گناهت را که بخشیدم برو باشد خیالت تخت
فقط این را بدان روی خوشی دیگر نخواهی دید...
فراوان گفته ام با تو که چون جان دوستت دارم...
توئی داروی هردرد و. شفای قلب بیمارم..
کلیابی کاشانی...
زمان عاشقی بگذشت و من در حسرتم بی تو
خدا را شکر از این بابت که در هر حال خوبی تو...
خانه ی این کدخدا هم عاقبت ویران شود
ظلم بی حد میکند نفرین عالم پشت اوست
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی...