آب دیدم چشم هایم چشمه ی پر آب شد
آه از، بی تابی اصغر دلم بی تاب شد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی...
پدرم رفت شبی که همه جا غوغا بود
حرف از آب نزد چون شب تاسوعا بود
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی...
پدرم رفت ولی رفتن او زیبا شد
رفتنش سبز ترین خاطره دنیا شد
اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
مرد عمل کسی ست که قولش چو فعل اوست
تقوا که کار واعظ مردم فریب نیست
اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
دلم فهمیده بود آن شب که دیگر بر نمیگردی
از آن عطر غم انگیزی که بر پیراهنت داری
اعظم کلیابی...
مرا درگیر خود کردی شدم دیوانه ومجرم؟
گنهکارم چه توبیخی برای دشمنت داری
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی...
گفتمت باشد برو... اما ! دلم راضی نبود
رفتی و با دیگری! باشد حلالت میکنم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی...
از ما گذشت وُ خیر از این دنیا ندیدیم
دنیا چه خواهد کرد با تو من نمیدانم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی...
رازدل، درسینه پنهان کن مگو حتی به دوست
محرم تو هیچ کس جز،سینه ی غمبار نیست
اعظم کلیابی بانوی کاشانی...