پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
” عید “شد ، اما کجایی در بهار دلنشین !تا ببینم رویت ای زیبا نگار مه جبین !آمدم تا یک بغل احساس را باور کنیباز بنشینی کنارم چون گذشته بر زمین !دوستت دارم عزیزم، عاشقت هستم هنوزاز دهانت بشنوم من حرفهایی اینچنین !انتظارت می کشم یکشب بیایی دیدنمدر غروب انتظارت اشک چشمم را ببین !آنقدر با چشم گریان می نشینم پشت درتا بپرسی حال من در روزهای واپسین !کاش می شد تا دوباره لحظه ای بینم تو رامی گرفتم از لبانت بوسه های آتشین ...