یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
در قمار عشقبازی دین و دل از من مجوی.....
از این شادم که در زندان یادت،محبوسم...
از شکست آرزو هر لحظه دل را ماتمی است.....
این بغضِ کهنه منتظر یک اشاره است ......
پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است......
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است.....
اللیلُ، إختراعُ العُشاقِ..شب اختراع عاشق هاست ......
بر لبِ ما، خنده یکسر شکوه ی دردِ دل است.....
من عاجزم زِ گفتن و خلق از شنیدنش......
منت آن کمینه مرغم،که اسیر دام دارى......
بهار آفرینش را نگاری نیست غیر از تو.....
یا رَب از هرچه خطارفتْ هزار استغفار.......
کرده ام خاطر خود را به تمنای تو خوش ....
ز اهتزاز گیسویت بیرقِ ظفر دارم......
ای خیالت خاطرِ من را نوازشبار ......
می دهی سر به بیابان جنونم،آخر.....
خُرَّم کسی که با تو ، روزی به شب رسانَد ...
یادت جهان را پر غم می کند......
ز خود چگونه گریزم ؟که بار خویشتنم ......
به من از تو فقط هجران رسید ،آن هم چه هجرانی......
در دام غمت تازه فتادم نگهم دار...
تویی که در سفر عشق خط پایانی......
روزی که عاشقت نشوم بی شروع باد......
بى تو مرغ درمانده،به شب گمراهم.......
با همه پوچی ، از تو لبریزم......
هزار قیصر و قاسم فدای قاف تو، عشق!...
زمانه ای ست که سرگرمِ بی کلاهیِ خویشم......
ناله میخیزد بسان نی ز سر تا پای من......
من تشنه کام و آب خنک در دکان توست....
تو مثل شب در کوهستان اصیل و گیرایى.....
ما ظاهراً آبادهایی باطناً ویرانه ایم .......
حاصل من غم یارست ، خوشا حاصل من..!...
بدین صفت که تویی، دل چه جای خدمتِ توست؟...
دیگران خروار اگر باشند ، مثقالیم ما......
روی دوش ِدیگران یک روز ترکت می کنم......
فتنه انگیز جهان غمزه ی جادوی تو بود......
زِ آنچه چشیدم زِ لبت هیچ لبی را مچشان ......
ما چشم ِ وفا از تو نداریم، جفا کن .....
حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی .....
بشکند آن چشم تو صد عهد را .. ...
نازم بکش ای دوست که مظلوم و صبورم .....
ظاهر و باطن عشاق چو گل یکرنگ است ...
زندگی بی تو اگر مرگ نباشد، زجر است...
عاشق رُخِ پرنور شمس وارِ توام......
جان شیرین منى ، بلکه ز جان شیرین تر️...
آب حیات هست نهان در دهان یار......
نمی گردد حریف نفس سرکش عقل دریا دل...
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا......
این خانه ی ویران چه غم از زلزله دارد......
ترسم به نام بوسه ،غارت کنم لبت را ......