سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دستِ رد بر سینه یِ عشقش! زدمتا که بداند؛ عشقبازی، بازیِ تَن نیستتا جانَش نخواند.شیما رحمانی...
بازهم امشب با نگاهت عشق بازی میکنمخاطراتت را دوباره صحنه سازی میکنمچنان ویرانم از عشق تو ای مه روی زیبایمکه با دستانت به خیالم دست درازی میکنمدو چشمت کرده حیرانم که مثل بچه آهوییبه یاد چشمانت هر شب دل نوازی میکنمصدایم کن نگاهم کن بیا عشق را تو معنا کنکه بی تو با غمت اکنون یکه تازی میکنمنگاهم کن تا نگاهت تسکین غم هایم شودکه من با هر نگاه توست خنده سازی میکنم...
باز امشب با نگاهت عشق بازی میکنمخاطراتت را دوباره صحنه سازی میکنمچنان ویرانم از عشق تو ای مه روی زیبایمکه دستانت به خیالم دست درازی میکنددو چشمت کرده حیرانم که همچون بره آهویییاد چشمان تو هر شب دل نوازی میکند...
گوش هایم، مَخلَصِ قناری هایِ عاشق؛وقتی که سینه یِ تو، نازبالشِ من است...
چه خوب بود می آمدیتا چهره ی رنگ پریده ی شعرهایم را می دیدیکه چگونه بدون نور نگاهت به کما رفته اندو چگونه واژه هادر گرداب غم گرفتار شده اندچه خوب بود می آمدیدست هایم با قلم آشتی می کردندو حاصل عشقبازی شاندل نوشته ای می شد در وصف چشم هایتافسوس داشتنت آرزویی شد محال اما ای کاش بودیآخرین نفس های شعرهایم را می شنیدیکه چگونه در سکرات مرگتو را صدا می زدندمجید رفیع زاد...
شکوفهروزی فکرش هم نمی کرد که از جان درخت بروید ...و حتی خود درخت پس از گذران زمستانی سخت... فکر نمی کرد میوه ای از او به بار بنشیندو قصه برگ و پاییزی که تقدیرش است ...شاید فکرش هم نمی کرد از بالای سر به زیر پابرسد ...رگِ پُر از غُصه اش خُرد شود و در بادها سرگردان ...و حتی سایه اش هم فراموش ...شاید اگر می فهمید ...می فهمید که فرصتی نمانده...بیشتر ناز کهنه درختش را میکشیدو عشقبازی میکرد با پرنده های غم شادشاید فرصت خیلی کو...
شکوفه روزی فکرش هم نمی کرد که از جان درخت بروید ...و حتی خود درخت پس از گذران زمستانی سخت... فکر نمی کرد میوه ای از او به بار بنشیندو قصه برگ و پاییزی که تقدیرش است ...شاید فکرش هم نمی کرد از بالای سر به زیر پابرسد ...رگِ پُر از غُصه اش خُرد شود و در بادها سرگردان ...و حتی سایه اش هم فراموش ...شاید اگر می فهمید ...می فهمید که فرصتی نمانده... بیشتر ناز کهنه درختش را میکشید و عشقبازی میکرد با پرنده های غم شادشاید فرصت خیلی...
وا ڪُنمُوهٰایطلایی ات راتا ڪهجمع ڪند پاییزبار و بندیلعِشقبازی اش را......
عشقبازیمان به وقت گل سرخ هزار سال طول کشیده بودو جدایی به وقت مرگ، تنها ثانیه ای....
در قمار عشقبازی دین و دل از من مجوی.....
چهارشنبه سوری مقدمه عید نوروز استو آتش چشمانت مقدمه عشقبازی ماچهارشنبه سوری مبارک...
.اینجا جاییست که . . .عشقبازی نمی کنند با هم . . .با هم با عشق بازی میکنند . . . !...
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاستریش باد آن دل که با یاد تو خواهد مرحمی...
چنین فصلی بدین عاشق نوازی ،خطا باشد خطا بی عشق بازی ......
لبهایت فتوا می دهند ،به شروع عشقبازی،به تکثیر شیرینِ یک گناه !امشب خدا هم چشم از ما بر نخواهد داشت !!!...