رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ما بود، دل آرام جهان شد (حامد عسکری)
زخمی به گل کهنه ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا بیت های روشن و شعله ورم را باد...
عشق بعضی وقت ها از درد دوری بهتر است بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است چای دم کن......
دیر کردی نیمه ی عاشق ترم را باد برد ...
با همه گرمیم...با دل های تنها بیشتر...
پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است...
ٰبازار در رکود خبرهای تلخ و سرد ای جٰان فدای رونَق ِ پَرچَم فروش ها
دل نیست آن چه جز به هوای تو می تپد مجموعه ای ست از رگ و این جور چیزها...
سیٖبِ شیرینِ لبت باشد و آدم نخورد؟ تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن؟!
وقتی بهشت -عز و جل- اختراع شد حوا که لب گشود، عسل اختراع شد! آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت تا هاله ای به دور زحل اختراع شد! آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت نزدیک ظهر بود ... غزل اختراع شد! آدم که سعی کرد...
من را به تو این نذر و دعاها نرساندند ای کاش مهیا بشود گاه ، گناهی....!
تو آن ماهی که معمولا رخت را قاب می گیرند همیشه شاعرانی مثل من ، از پشت عینک ها
پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم
یک سینه حرف هست؛ ولی نقطه چین بس است...
هر شب عمرم به یادت اشک می ریزم ولی بعد حافظ خوانی شب های یلدا بیشتر
وی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
دلتنگ توام ای تو همانی که ندارم