پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زهی عمر دراز عاشقان، گرشب هجران حساب عمر گیرند...
باغ در ایام بهاران خوش استموسم گل با رخ یاران خوش ستچون گل نوروز کند نافه بازنرگس سرمست در آید به ناز...
جهان بی عشق سامانی نداردفلک بی میل دورانی نداردنه مردم شد کسی کز عشق پاکستکه مردم عشق و باقی آب و خاکستچراغ جمله عالم عقل و دینستتو عاشق شو که به ز آن جمله اینست......
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مراکه به سالی به جهان یک شب یلدایی هست...
بوی گل گه گه که می آید، ز من جان می رود...
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا...
جانم فدای زلف تو آندم که پرسمتکاین چیست موی بافته، گویی که دام تست...
ای نفس صبحدم ،گر نهیآنجا قدمخسته دلم رابجو، در شِکنِموی دوستجان بِفِشانم زشوق، در رهباد صباگر برساند به ما،صبح دمیبوی دوست......
چشم و دلهر دو به رخسار تو آشفته و مست... ️️️...
چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست...
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا......
بر خاطر من جمله فراموش و تو یادی.. ...
بُریدم از جهان بهر تو و با تو نپیوستم......
جانی دگرم باید؛ شکرانهٔ فرمانتآن لحظه که در کشتن آید ز تو فرمانم...
کششی که عشق دارد ، نگذاردت به اینسانبه جنازه گر نیایی ، به مزار خواهی آمد...
کافر نکند با دل من آن چه تو کردی.....
خرم آن لحظهکه مشتاق به یاری برسد...
من خود بلای خویشم از خود کجا گریزم...
از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب دردمند عشق را دارو به جز دیدار نیست ...
بلاگردان چشمت کن مرا گاهی نگاهی...
گم شدم در سر آن کویمجویید مرا...️...
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا..؟...
چو منی را مده از دست، که کمتر یابی...!...
از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب دردمند عشق را دارو به جز دیدار نیست...
کجایی؟... ای به فدای تو گشته جان و جهانم ......
لذت وصل نداند مگر آن سوختهایکه پس از دوری بسیار به یاری برسدقیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیرکه خزان دیده بود پس به بهاری برسد...
ز عشقت بیقرارم، با که گویم؟ز هجرت خوار و زارم، با که گویم؟نمی پرسی ز احوالم که چونیپریشان روزگارم، با که گویم؟دلم بردی، غمِ کارم نخوردیخراب است روزگارم، با که گویم؟........