یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
همه دنیایم شده چشمات تویی غنچه ای که پاسدار جوانی من استهمه درد ها را بر دوش خود می گیریو آنها را با عشق خود پاک می کنیدلم تا حدودی می لرزدزمانی که به تو نگاه می کنمهمه رنگین کمان های خوشبختی امدر چشمان تو برق می زنندهمه دنیایم شده چشماتشعری که هرگز تمام نمی شودشعری که همیشه می نویسمو به همیشگی در دلم حفظ می کنمهمه دنیایم شده چشماتتا همیشه با من بمانیو از این عشقی که با تو یافتمدر کلام ها و شعرها یاد کنی....
تو همان ناب ترینجاذبه ی دنیایی ......