در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را اهسته می خورد و می تراشد.
چه باید کرد وقتی سرنوشت خیلی پُر زور تَر از من و امثال من است ...!!
باید رفت ! و این لغت رفتن چقدر سخت است...
چه می شود کرد؟ غذایمان را هم نمی توانیم تغییر دهیم چه رسد به قضا...
این سکوت یک جور زبانی است که ما نمیفهمیم...