گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست ، نیست گر تو پنداری مرا بی تو قراری هست ، نیست
گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی ؟ ای جان چه پشیمان ، پشیمانی ها
دل از دل بکندم که تا دل تو باشی ز جان هم بریدم که جان را تو جانی
اگر بی من خوشی یارا به صد دامم چه می بندی ؟ اگر ما را همی خواهی چرا تندی نمی خندی ؟
تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم
بیرون مشو از دیده ای نور پسندیده
هر چه به جز خیال او قصد حریم دل کند در نگشایمش به رو از در دل برانمش
جریمه کرده ای مرا بی تو نفس نمی کشم ترکه بزن جریمه کن پا ز تو پس نمی کشم
گر من به غم عشق تو نسپارم دل دل را چه کنم ؟ بهر چه دارم دل ؟
از همه دور می شوم نقطه ی کور می شوم زنده به گور می شوم باز مقابلم تویی
گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد بوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین
به چه منطقی بگویم که برای من خدایی
جان من و جهان تویی دلبر بی نشان تویی خوش بنواز جان من جمله نیاز میشوم
مونس و غمگسار من بی تو به سر نمی شود
چون مات توام دگر چه بازم
سر خوش هستم من اگر با من بمانی تا ابد گر نمانی وای من از طعنه ی بیگانه ها
اینجا کسی است پنهان همچون خیال در دل اما فروغ رویش ارکان من گرفته
بی نسیم کرمت جان نگشاید دیده
زان شبی که وعده کردی روز بعد روز و شب را می شمارم روز و شب
هر جا روی بیایم هر جا روم بیایی در مرگ و زندگانی با تو خوشم خوشستم
منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر! من از او گر بکشی جای دگر می نروم!
بغیرِ عشق آوازِ دهل بود ، هر آوازی که در عالَم شنیدم ...
سودای تو را بهانه ای بس باشد مستان....تو را ترانه ای بس باشد!
سودای تو را بهانه ای بس باشد مستان ِ تو را...ترانه ای بس باشد!