چشم تو خواب می رود یا که تو ناز می کنی؟
گوئیکه به تن دور و به دل با یارم
مگذار که غصه در میانت گیرد
عشق جانست عشق تو جان تر
در دل و جان خانه کردی عاقبت
کشاکش هاست در جانم کشنده کیست می دانم
جان فدای یار دل رنجان من
ای دل پاره پاره ام دیدن او است چاره ام
گر چنینی، گر چنانی، جان مایی جان جان
دولت بر ماست چون تو هستی
بر گذشته حسرت آوردن خطاست
از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
در این سرما و باران یار خوشتر
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت
چه خوش است انتظارِ تو
سر رشتهٔ شادیست خیال خوش تو
ما چارهٔ عالمیم و بیچارهٔ تو
منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم
جای گله نیست چون تو هستی همه هست
قلم از عشق بشکند چو نویسد نشان تو
اسرار دلم جمله خیال یار است
تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر
چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست
پیش آ بهار خوبی تو اصل فصل هایی