اولین بار که دیدمش...
تو جشنواره شُعَرا بود...
دستم خورد به لیوان آب پرتقال
ریخت رو پیرهن سفیدِ زیر کتش!
رنگم پرید... لرزیدم! مثل همیشه
گند زدم! همه یه جوری نگام کردن!
ترسیده بودن... الکی که نبود!
شاعرِ معروف بود! برنده جشنواره!
داشت گریه م میگرفت که لبخند
زد! دستمالی...