تو تاب توان از من گرفتی- من در التجای یک معجزه بودم که سکوتم را با پلک زدنت تکه تکه کردی و ریختی روی قالی ابریشمی مادرم گل های قالی مبتلا به تکه های سکوت شدند و تن خانه هوای تازه را بلعید -تو تاب توان از من گرفتی...