پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
- باور کنید:من،،،مترسکی هستم،در جالیزاری دور وُ، متروک! کلاغ های لعنتی،با سُخره ای فجیع کنارم می نشینند!و خیره مى شوند،به دکمه های پیراهنم که پر از تنهائی ست!و منقار می کوبندبر کلاه پوسیده ی من... آه،،،اگرچه فارغ از چیستی ام،خرسندم از معاشرتی هرچند تمسخرآمیز! (زانا کوردستانی)...